وِرک سرزمین آبهای روان
صبح روز دوم با یه انرژی وصف ناپذیری از خواب بیدار شدم با اینکه شب قبلش تا نیمه های شب با دوستان گرم صحبت بودیم و خیلی دیر خوابیده بودم ولی صبح با تمام قوا ساعت 6 بیدار شدم. دلم میخواست همه رو بیدار کنم که یه پیاده روی صبحگاهی داشته باشیم ولی شما کوچولوها تو خواب نازی بودین که دلم نیومد بقیه رو بیدار کنم. این شد که خودم تنهایی راه افتادم تو کوچه های روستایی که اقامت داشتیم و پر شدم از عطر دل انگیز صبحگاهی. اونروز صبح قرار بود که بریم سمت قلعه واسه همین بعد نیم ساعتی که گشتم ترجیح دادم که برگردم و بقیه قوام رو بذارم واسه کوهنوردی و بالا رفتن. آخه میدونی مامانی خود روستاش هم کم از کوهنوردی نداشت. وقتی برگشتم بقیه هنوز خواب بودن واسه همین نشستم توی ایوان خونه که شما خانم گل بیدار شدی و به دنبال من اومدی توی ایوون نشستی .خنکای صبح هردومون رو سرحال آورد و با هم منتظر بیدار شدن بقیه شدیم. بعد از صبحانه برنامه تغییر کرد و قرار شد به جای قلعه بریم دوری تو منطقه بزنیم و اینبار وِرک مقصدمون شد . یه روستای دنج و زیبا و پردرخت و پر آب. اینجا رو خیلی دوست داشتم میدونی چرا مامانی؟ چون اینجا با طبیعت آشتی کردی و پاتو به آب زلالش زدی به هوای پارمیس و شیر فرهاد .اینجا یه حس دوست داشتنی خاصی داشت. ما بودیم و طبیعت زیبای خدا... کوههای سبز و سر به آسمون کشیده ، آبشار با صلابت و پاکش و رودخونه زلالش.
اینقدر سرگرم بازی و سنگ انداختن توی آب و آب بازی بودین که یه عکس سه نفره خوشگل ازتون ندارم هرکدومتون کار خودتون رو میکردین. امید که خاله وحیده توی دوربینش عکس سه نفره خوبی ازتون داشته باشه. وقتی هم که میشد عکس بگیری شارژ دوربینم تموم شد.