یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

۲۲روز دیگررر

حساب کتابت به لطف جمع و تفریقهای ریاضیتون خیلییی خوب شده و سریع امروز ذهنی حساب کردی و اعلام کردی که مامان جون ۲۲روز دیگه تولدمه...و چه برنامه ها که ردیف نکردی برام برای اجرا تو روز تولدت. امیدوارم بتونیم آرزوهای قشنگت رو براورده کنیم . این روزها خیلی درگیری با کلاسهات. کنسرت موسیقیتون نزدیکه و تمرینهای شما دو برابر شده . اولین اجرای تو میتونه برات پر از درس باشه و تجربه. همیشه میگی من دلم میخواد خواننده بشم و الان که قضیه کنسرتتون جدی شده یواشکی در گوشم گفتی از اجرا جلوی بقیه ترس دارم. با اینکه کاملا مسلط هستی ولی فکر میکنم این ترس شیرین گوشه قلبت داره باهات بازی میکنه همه تلاشمو میکنم که بتونی عالی از پسش بربیای و خاطره خوب برات رقم بخوره....
16 بهمن 1396

ناگفته های مادرانگی

بعد از صبحونه وکارهای روتین صبحها .،رستا رو خوابوندم تا کار اتوکشی لباسها که دوروز بود طول کشیده بود تموم کنم ،شیطنت رستا وقت اتوکشی کار رو برامون کند میکنه. با خیال راحت آهنگ جدید همایون شجریان رو از موبایلم انتخاب کردم و مشغول شدم هنوز بیت اول تموم نشده تو اومدی با کتاب زبانت تو دستت و خواستی برام درس جدیدتون رو بخونی ،بدجور تو حالم خورد که چرا الان ،همین الان که من هوس شنیدن یه موزیک دلنواز به سرم زده،ولی دلم نیومد ذوق خوندنت رو ازت بگیرم و تو با صدای بلند همه درسهای زبانت رو خوندی برام و منم لباسها رو اتو زدم،وقتی خوندنت تموم شد خوشحال اومدم که آهنگم رو گوش بدم که رستا بیدار شد... الان هم که آخر شب شده من هنوز در حسرت شنیدن همون آهنگم......
13 شهريور 1396

بدون عنوان

نمیدونم چرا اینقدر از فضای اینجا دور شدم .یه زمانی بارها در روز اینجا رو چک میکردم و خاطراتت رو ثبت میکردم. ولی حالا خیلی از فضای نوشتن دور شدم. باید یه برنامه جدید بذارم که هفته ای یه پست برات بذارم حیفه این روزای قشنگ که ثبت نشن.... از قبل از عید کلاس فلوت هم به برنامه هات اضافه شده درست از فردای روز تولدت که برات فلوت کادو گرفتم و تو خوشحال که قراره کلاس موسیقی بری. البته یه کم از تمرین کردن در میری ولی علاقه ات رو به کلاس و یادگیری میبینم و امیدوارم که موفق باشی.. زبان هم همچنان به فوت خودش پابرجاست و ترمها رو داری یکی یکی طی میکنی زبان دان کوچک من. رابطه ات با خواهرت بی نظیره و من عاشق لحظه هایی ام که هردوتون غش غش میخندین و بازی میکنین...
25 فروردين 1396

دخترم همدمم

بیست و شش روز از ورود خواهرت به زندگیمون میگذره. این چند روز برات چالشهای جدیدی داشته . گاهی سخت بود برات که بتونی شرایط رو بپذیری و غیر مستقیم حرکاتی نشون میدادی که من در خلوت خودم فکر میکردم که نکنه ضربه بخوری از این شرایط ولی باز هم مثل همیشه من رو  غافلگیر میکنی با مهربونیات. توکارها خیلی کمکم میکنی و موقع تعویض پوشک خواهری همه لوازم رو آماده میکنی برام . ممنونم از کمکهایی که بهم میکنی. ترم جدید زبانت از هفته دیگه شروع میشه و تعطیلات ماهم آخر این هفته تموم میشه و برمیگردیم اراک و زندگیمون میفته به روال عادی... با کمک هم این روزای پیش رو به بهترین شکل میگذرونیم
26 مرداد 1395

لحظه دیدار نزدیک است

هیجان زیادت برای ورود خواهری رو امروز با دلدردهای کاذبت نشونم دادی... حس دوشب دور از من بودن و هیجان ورود عضو جدید شاید خیلی برات سخت باشه ولی میدونم تو از پسش برمیای نازگلکم . باهمه عشقت ساک خواهری رو آماده کردی و وسایل راحتی من تو بیمارستان رو یکی یکی لیست میکردی که چیزی از قلم نندازم ...  فردا برای توهم روز بزرگی خواهد بود ....
30 تير 1395

برای آخرین ماهگرد پنج سالگیت

دیگه سرازیر شدیم به شش سالگی تو...چیزی دیگه نمونده و تو هرروز برای تولدی که از مدتها قبل قول برگزاریش رو تو مدرسه گرفتی، برنامه میریزی. روزهای پایانی پنج سالگیت با چاشنی تأثیر از دوست همراه شده طوری که من رو گاهی نگران میکنی از این همه تقلید...ولی انگار این هم اقتضای سنت هست و خیلی نباید پاپیچت بشم.ولی خوب حق بده به دل من مادر که نگرانت باشم جان مادر! دارم همه سعیم رو میکنم که بتونم همراه خوبی برات باشم باهمه کم و کاستی هام... ماه آخرپنج سالگیت پر ازنور !!! ...
7 بهمن 1394

عشق دوست داشتنی من

تو آشپزخونه سرگرم بودم و تو افکارم برای جمع و جور کردن وسایل واسه یه سفر یه روزه به تهران  و تو داشتی واسه من از دوست داشتن غزل سرایی میکردی ، که با این سوالت غافلگیرم کردی : مامان دوست داشتن بهتره یا عاشق بودن!!!! و من در لحظه یاد نوشته دکتر شریعتی افتادم: عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی‌ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می‌یابد. امیدوارم که دوست داشتن رو با ذره ذره وجودت تجربه کنی جانِ مادر ...
19 شهريور 1394

حس شیرین مادرانه

خیلی حس قشنگیه که دختر کوچولوت برای غافلگیر کردنت یواشکی بره تو اتاق و نقاشی واست بکشه و بعد برای قایم کردنش زیر تختش بیاد ازت اجازه بگیره که میتونه اونجا بذاره که من نبینمش یا نه....آخه میخواد روز مادر با اون نقاشی سوپرایزم کنه.... وای که اون لحظه من از داشتنت چقدر خدا رو شکر کردم... ...
22 فروردين 1394

و اینک بهار، پیش به سوی استقلال

بهارِ زیبای خدا تمام و کمال رخ نشون داد و حال و هوای همه رو متحول کرد. مخصوصا دخترِ زیبا روی بهار سان ما رو. تو که موقع خواب باید دستِ مامان تو دستت میبود تا خواب چشمای نازت رو فرابگیره ، دیشب بدون من و بابایی و به تنهایی و با استقلالِ کامل خونه مادرجونت خوابیدی و خودت و مارو ازین کار شگفت زده کردی... و صبح با افتخار و غرور اعلام کردی بالاخره یه شب بدون مامان و بابام خوابیدم...دیشب برای اینکه دلِ من رو نرم کنی برای رفتن میگفتی من به خاطر خودت میگم که راحت بخوابی و هی من بیدارت نکنم ... عزیز دلم، دلِ من که تنگته زیاد ولی خوشحالم که خوشحالی و حسابی کیف میکنی... ...
6 فروردين 1394