یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

حس شیرین مادرانه

خیلی حس قشنگیه که دختر کوچولوت برای غافلگیر کردنت یواشکی بره تو اتاق و نقاشی واست بکشه و بعد برای قایم کردنش زیر تختش بیاد ازت اجازه بگیره که میتونه اونجا بذاره که من نبینمش یا نه....آخه میخواد روز مادر با اون نقاشی سوپرایزم کنه.... وای که اون لحظه من از داشتنت چقدر خدا رو شکر کردم... ...
22 فروردين 1394

عطر بهار نارنج در کوچه پس کوچه های دل

بعضی ها؛ آرامش مطلقند؛ لبخندشان... تلألو برق چشمانشان؛ صدای آرامشان... اصل کار، تپش قلبشان... انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق میکند... بعضی ها؛ بودنشان؛ همین ساده بودنشان ... همین نفس کشیدنشان؛ یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان... سایه اشان کم نشود از روزگارمان و من چقدر دوست دارم این بعضی ها رو  امروز دهمین دور بودن من و بابا محمد به پایان میرسه و وارد یازهمین دور عاشقی میشیم... چه حس قشنگیه هر سال به بهونه این روز قشنگ خاطراتت رو مرور کنی و شیرین بشه کام دلت و با ورق زدنش عطر بهار نارنج روحت رو تازه کنه...از این ده دور نزدیک پنج سالش رو همراهمون بو...
17 دی 1393

روزِ تو

کاش دنیا به زیبایی روزهای کودکی میشد؛ کاش کودکان، صمیمیتشان را همچون دوستی های بی ریایشان فراگیر میکردند. کاش دنیا سراسر کودکانه می شد و ما کودک! روزت مبارک نازنینم... یه تغییر چهره به خواست خودت ... چقدر دوست داشتنی شد چهره زیبای تو...پاک و کودکانه تر از قبل دوستت دارم دختر زیباروی من ...
16 مهر 1393

سه سالگی خونه مهر

اینروزها دلشمغولیامون کم نیست...روز و تاریخ به ذهنم نمیمونه واسه همین فراموش کردم که ۲۲شهریور تولد این خونه ات بوده...دوستیهایی که به یمن وجود این خونه ات شکل گرفت الان سه ساله شده و به این دوستیها به خودم میبالم.هرچقدر هم من دیر به دیر بیام و بنویسم ازت باز همین دوستهای خوب چراغ خونه ات رو روشن نگه میدارن...دوستتون داریم مهربونها...
29 شهريور 1393

هفت مقدس

چه زود میگذرد اینروزها...چه زود گذشت اولین روزها، اولین تجربه ها، اولین قدمها، اولین دندانها، اولین کلامها، اولین زخم سرزانو...اولین دوستیها، اولین قهر کردنهات...میدانم که خیلی مانده ازین اولین بارها...خوب میدانم تازه اول ِ راه این اولینهاییم دلبندم...  تمام آرزوی من این است که یاد بگیرم و یاد بدهم به تو از لحظه لحظه زندگی لذت بردن را...تمام آرزوی من این است دختر 4 سال و 5 ماهه من...دلم برای لحظه لحظه اینروزهایت تنگ میشود...اینروزهایی که بزرگ شدنت رو تمام قد به رخم میکشی و با هر حرف و هر کارت به من میفهمونی که مامان من دارم بزرگ میشم!!! اینروزهایی که فطرت خداجوی تو به دنبال خدا و نشونه های خدایی میگرده و موقع اذان چادر به سر میشی و برا...
7 مرداد 1393

برترینش کن برایم این زمان و این زمین

روزهای پایانی سال 92 رو به جنب و جوش گذروندیم. علاوه بر بهار که قرار بود بیاد و مهمون روزهای پیش رومون بشه، مهمونهای عزیز دیگری هم داشتیم که قرار بود سال کهنه رو کنار اونها تحویل بدیم و سال جدید رو با امید و آرزو تحویل بگیریم. مامانی و بابایی و خاله نسرین و خاله الهام و خونواده عزیزش تو قشنگترین لحظه سال همراهیمون کردن و خونوداه کوچیک سه نفری ما برای اولین بار لحظه سال تحویل مهموندار بود و چه فرخنده بود.   روز اول عید قرار بود که خاله ندا هم به جمعمون اضافه بشه. برای همین تو و بابا همراه بقیه  رفتین تالاب و من موندم و مامانی تا تدارک ناهار رو بدیم . عصر هم  بعد از دیدار مادر، یه شهرگردی کردیم و سری به حمام چهار ...
18 فروردين 1393

گل یاسم

مامان من تو رو خیلی خیلی دوست دارم اندازه همه همه اش!!! مامان من عاشگ تو ام!! مامان من دلم برات تنگ میشه! مامان ... نمیدونی عزیزم این حرفها رو که میزنی من  رو عاشقانه به عرش خدا میبری بی نهایت دوستت دارم ستاره زندگی من! باغ گل یاسم،نهایت آرزوی من، عشق بی همتای بابا،روزت مبارک دخترم!   ...
16 شهريور 1392