یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

واژه ها به سبک یسنا

یه سری کلمه ها رو هنوز اشتباه میگی زبان دان کوچک من! شوشن= روشن داشتم میبیدم= داشتم میدیدم آشپخزونه= آشپزخونه حرف «ر» هنوز برات سخته گفتنش و به تناسب جاش تو کلمه یه چیزی میگی هردفعه. یه بار «ی» میگی و یه بار هم «و» و یه جاهایی هم اصلا نمیگی. مثلا رنگارنگ رو میگی: ونگااَنگ!! فعل ها رو هم خیلی بامزه میگی: دوزیدی= دوختی پُزیدی= پختی حوحاب= حباب می یخه= یخ زده   چنجد= کنجد الان چیز دیگه ای یادم نمیاد به محض اینکه یادم بیاد اینجا واست به یادگار مینویسم ...
9 مرداد 1392

من یار مهربانم

بچه که بودم عاشق خوندن کتاب بودم. خیلی زیاد کتاب می خوندم. تمام کتابهایی که دور و برم داشتم خونده بودم. اینقدر کتاب داشتم که وقتی 9-10ساله بودم واسه خودم یه کتابخونه راه انداخته بودم و تمام کتابها رو مثل کتابهای کتابخونه شماره زده بودم،حتی کارت امانت هم درست کرده بودم واسشون و به بچه های کوچه امانت میدادم.مکان کتابخونه هم زیر زمین خونمون بود که هر از گاهی مهمون نا خونده هم داشت. (سوسکها رو میگم که میومدن و روی پله ها کمین میکردن و نمیذاشتن من برم توی کتابخونه ام.اونوقت من جیغ کشان فرار می کردم تا یک فرشته نجات پیدا بشه و با دمپایی اون مهمون ناخونده رو در جا کارشو تموم کنه) یادش بخیر... اونقدر کتاب دستم بود که بعضی وقتها صدای مامان...
6 شهريور 1391
1