یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

دندانپزشکی

نمیدونم دندونهای دایمت عجله دارن برای درومدن یا دندونهای شیریت حسابی جاخوش میکنن و به راحتی جاشون رو به دایمیها نمیدن. دوتا از دندونهای پایینت دارن از پشت جوونه میزنن و هنوز دندون شیریت محکم سرجای خودش نشسته . امروز چهارنفری رفتیم دندونپزشکی تا ببینیم چکار میشه کرد که دکتر نظرش این بود که دوهفته دیگه صبر کنیم و تواین دوهفته حسابی سیب و هویج گاز بزنی تا دندونت لق بشه و خودش بیفته .آرزوی همیشگیت هم همین بود که کاش یه بار با غذاخوردن دندونم بیفته. .. حالا تا دوهفته دیگه باید صبر کنیم که اگه نیفتاد دوباره دندونت رو بکشی. یکی از دندونهات رو هم پرکردی و حسابی گریه کردی ... دستای کوچیکت موقع  پرکردن و روکش زدن تو دستهای من بود و حسابی فشار می...
3 شهريور 1395

دخترم همدمم

بیست و شش روز از ورود خواهرت به زندگیمون میگذره. این چند روز برات چالشهای جدیدی داشته . گاهی سخت بود برات که بتونی شرایط رو بپذیری و غیر مستقیم حرکاتی نشون میدادی که من در خلوت خودم فکر میکردم که نکنه ضربه بخوری از این شرایط ولی باز هم مثل همیشه من رو  غافلگیر میکنی با مهربونیات. توکارها خیلی کمکم میکنی و موقع تعویض پوشک خواهری همه لوازم رو آماده میکنی برام . ممنونم از کمکهایی که بهم میکنی. ترم جدید زبانت از هفته دیگه شروع میشه و تعطیلات ماهم آخر این هفته تموم میشه و برمیگردیم اراک و زندگیمون میفته به روال عادی... با کمک هم این روزای پیش رو به بهترین شکل میگذرونیم
26 مرداد 1395

روزهای طلایی پیش دبستانی

به یمن شبکه های اجتماعی و اینترنت در همه جا در دسترس و ذوق و سلیقه مربی دوست داشتنی پیش دبستانیتون ما هر چند روز یکبار به طور تصویری در جریان امور و انجام کارهاتون توی کلاس هستیم. چقدر ذوق میکنم که حوالی ساعت ده و یازده مربی نازنینتون ازتون در حین کار عکس میگیره برامون میفرسته و از دلتنگی درمون میاره.عکسهایی که برات میذارم همه اش هنر دست خانم مرادی نازنین و محبتهای بی دریغشه تو در بین مانداناو رهای عزیز شب یلدا در جمع دوستان در حین انجام کار کلاسی ثبت اثر سیاره اورانوس باز هم نقاشی سیاره اورانوس آموزش فشار هوا بر آب دیروز هم با خوشحالی به توصیه مربیتون عمل کردی و هسته های نارنج رو کاشتی و...
26 بهمن 1394

مروارید همیشگی

دندونهای دایمیت انگار خیلی عجله دارن که رخ نشون بدن نازنینم... دوسه باری دلت میخواست تنهایی مسواک بزنی و منم مانعت نشدم و خوشحال بودی از این مستقل شدن. پنج شنبه ای که گذشت موقع مسواک کردن اومدم پیشت تا باهم مسواک بزنیم که چشمم به مروارید جدیدی افتاد که پشت دندونهای شیریت سرزده بود....دندون شیری جلوت هم لق شده بود ولی اونقدر لق نشده بود که بیفته . روز شنبه رفتیم دندونپزشکی و دکتر با دیدن دندونهات گفت دوتاجلویی رو بکشی و کشیدی ...و خیلی خوشحالی ازین قضیه چون حس میکنی الان خیلی بزرگ شدی....برای شجاعتی که داشتی تو مطب دندونپزشکی،یه عطر باربی بهت جایزه دادیم که خیلی دوسش داشتی و چندباری ازم خواسته بودی که برات بخرم. شبم موقع خواب دندونات رو که خ...
4 خرداد 1394

بهارم،دخترم

روزهای بهاریمون خیلی سریع در حال گذره و من باز جاموندم از ثبتش. روزهامون به کلاس رفتن های تو پرمیشه و  تکلیفای زبانت که تو خونه باید انجام بدی. اردیبهشتمون با رفتن بابا به یه مأموریت چندروزه به قشم و بندر عباس و رفتن ما به اصفهان شروع شد. دوری بابا رو به ذوق سوغاتی گرفتن و اصفهان رفتن برای خودت ساده اش کردی و من رو هم دلداری میدادی که غصه نخورم. به همه میگفتی بابا رفته عشق...(قشم) به من میگفتی غصه نداره از عشق برات سوغاتی میاره....ما هم اصفهان رو تو ماه زیبای خدا از دست ندادیم و برای اولین بار باغ گلها رو دیدی و حسابی سرمست شده بودی از اون همه رنگ و عطر و بو .اصفهانمون با زاینده رود پرآبش عالمی داره وصف نشدنی اون هم اردیبهشت ماه... ...
16 ارديبهشت 1394

دوچرخه

از چندماه پیش یه قلک برات خریدیم که مفهوم پس انداز رو یادت بدیم قرار شد هفتگی بهت پولی بدیم که تو قلکت بندازی و برای دوچرخه ای که میخواستی پول جمع کنی. هربار که از جلوی دوچرخه فروشی رد میشدیم چشم چشم میکردی تا مبادا اون دوچرخه ای که نشون کرده بودی فروخته شده باشه...مامانی و خاله ها هم برای تولدت پول بهت دادن و تو خوشحال که قراره بندازی تو قلکت و زودتر به دوچرخه ات برسی . هرجاهم عیدی میگرفتی تا میرسیدی خونه سریع توی قلکت مینداختی و حسابی ذوق میکردی. اولین روز بعد از تعطیلات برای خرید دوچرخه رفتیم. برات تجربه جدیدی بود که اولین بار با پول خودت برای خودت خرید میکردی.دوچرخه باب سلیقه ات رو خریدی و از اونروز ساعتی رو برای دوچرخه سواری میریم پارک...
19 فروردين 1394

و اینک بهار، پیش به سوی استقلال

بهارِ زیبای خدا تمام و کمال رخ نشون داد و حال و هوای همه رو متحول کرد. مخصوصا دخترِ زیبا روی بهار سان ما رو. تو که موقع خواب باید دستِ مامان تو دستت میبود تا خواب چشمای نازت رو فرابگیره ، دیشب بدون من و بابایی و به تنهایی و با استقلالِ کامل خونه مادرجونت خوابیدی و خودت و مارو ازین کار شگفت زده کردی... و صبح با افتخار و غرور اعلام کردی بالاخره یه شب بدون مامان و بابام خوابیدم...دیشب برای اینکه دلِ من رو نرم کنی برای رفتن میگفتی من به خاطر خودت میگم که راحت بخوابی و هی من بیدارت نکنم ... عزیز دلم، دلِ من که تنگته زیاد ولی خوشحالم که خوشحالی و حسابی کیف میکنی... ...
6 فروردين 1394

س.ر.م

آخر سفرمون با یه تجربه تلخ برامون عجین شد. آخرین روز سفرمون رو تهران پیش خاله افسانه رفتیم و چقدر ذوق داشتی برای دیدنشون و بازی با مهتا و عرفان.شبش حسابی بازی کردی و تولد خاله افسانه رو تبریک گفتی و عکس گرفتی و خندیدی ولی صبح با حالت تهوع از خواب بیدار شدی و  حسابی اذیت شدی. یه ویروس کوچولو معده ات رو تسخیر کرد و دیگه معده کوچولوت پذیرش هیچ نوع ماده غذایی رو نداشت حتی آب . ظهر رفتیم مطب دکتر و برات دارو نوشت دارو رو خوردی و یکی دوساعتی خوابیدی و بعدش گفتی خوبم ولی به محض اینکه نشستیم توی ماشین و به سمت اراک راه افتادیم دوباره حالت بد شد و چند باری برگردون کردی .ناراحتم ازون دکتری که ظهر رفتیم پیشش چون براش توضیح دادم که مسافریم و باید ...
31 مرداد 1393

هنر سرانگشتان کوچک تو

کلاس سفالت هم تموم شد و با یه کوله بار تجربه های جدید برگشتی خونه... تجربه شیرینی بود برات و خیلی دوست داشتی. با دستای کوچولوت با تمام توانت گِل رو ورز میدادی و یه اثر هنری خلق میکردی و کلی ذوق میکردی و سریع میگفتی مامان زود عکس بگیر برای بابا هم ببرم... هرچند همیشه هم مامان فراموشکارت یادش میرفت دوربین با خودش بیاره و با موبایل عکس میگرفتم ولی باز همین هم غنیمتیه چون روز آخر که میخواستیم کارهاتو بیاریم چندتاییشون نبودن و انگار بچه های دیگه اشتباهی برده بودن یا شایدم شکسته بوده .خیلی روزها همراهت بودم و یه گوشه ای این تلاشت رو به تماشا مینشستم و کلی تو دلم قربون صدقه ات میرفتم.... ببین هنر دستاتو سفالگر کوچک من: اینا نمونه ای از کا...
12 مرداد 1393
1