دیشب یا پریشب بود درست یادم نیست.قرار بود نارگل و مامان و باباش واسه شام بیان خونمون. اومدی توی آشپزخونه شکلاتهایی که ریخته بودم تو شکلات خوری رو دیدی و گفتی "کاکا" من که دستم به غذا درست کردن بند بود بهت گفتم که مامان نمیتونه بهت شکلات بده برو به بابا بگو واست بیاره خیلی آروم و بی سروصدا رفتی پیش بابا که کنترل به دست نشسته بود پای تلویزیون و کانال بالا و پایین میکرد. هرچی بابا رو صدا میکردی که جدیدا هم یاد گرفتی میگی باباجونم!!!! بابا اصلا حواسش نبود و بلند نمیشد.(اینم به خاطر این بود که اصولا آقایون فقط روی یک کار میتونن متمرکز بشن و تو اون موقع هم بابا داشت اخبار گوش میداد اونم از نوع ورزشی). بعد از اینکه چند دقیقه ای صدا کردی و عکس العمل...