مهربان مرد زادروزت خجسته
یک نفر در همین نزدیکی ها چیزی، به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است ..
خیالت راحت باشد ،
آرام چشمهایت را ببند،
یک نفر برای همه نگرانی هایت بیدار است...
یک نفر که از همه زیبایی های دنیا تنها تورا باور دارد.
مهربان مرد زادروزت خجسته!
چند سالیه که روز اول تابستون برام رنگ و بوی دیگه ای داره و حس و حال خوبی دارم تو این روز...امروز تولد بابا ست نازنینم و چقدر از دیروز صبح که با هم رفتیم برای خرید کادو جلوی خودتو گرفتی که یه وقت سوپرایزمونو لو ندی و من چقدر تو دلم دعا میکردم که یهو سوتی ندی.هرچند که دیروز موقع ناهار نتونستی جلوی خودتو بگیری و داشتی رازمون رو بر ملا میکردی ولی خوب بابا اصلا تو باغ نبود و تمام حواسش به تلویزیون و خبرهای داغ قبل از بازی ایران و آرژانتین بود و متوجه حرفت نشد و من نفس راحتی کشیدم و سریع حرف رو عوض کردم... قرار بود بازی رو خونه مادر و کنار عموها ببینیم و این شد که پیش خودم گفتم چه بهتر تولد سه نفرمون رو با یه تولد پرجمعیت عوض میکنیم و اینجوری بیشتر هم خوش میگذره...واسه همین با عمو امیر صحبت کردم و قرار شد اون زحمت سفارش کیک رو به عهده بگیره آخه تو کلاس داشتی و بابا هم همراهیمون میکرد و من نمیتونستم برم برای خرید کیک...آخرای نیمه اول همراه عمو به بهونه یه کاری رفتین بیرون و بعد از چند دقیقه با کلاه های تولد که رو سر تو و احمد و عمه زینب و عمو امیر بود تولد مبارک گویان اومدین خونه و همه رو حسابی غافلگیر کردین...حس خوبی بود مدیریت یه سوپرایز اونم برای عزیزترینت....نمیدونم بابا اون لحظه چه حسی داشت ولی قیافه اش از یه سوپرایز حسابی خبر میداد...میدونی آخه بابا خودش استاد غافلگیر کردنه... هرچند بازی دیشب و گل دقیقه های آخر بازی حسابی حال هممون رو گرفت ولی باز هم ما مراسم تولدمون رو برگزار کردیم و کلی آرزوی خوب برای بابا ازخدا خواستم و اینجوری به استقبال روز تولد بابایی و یه تابستان شاد و پر امید رفتیم...
پی نوشت:از وقتی عمو امیر دوربین به دست شده، دوربینم تو خونه جا میمونه و این شده که الان هیچ عکسی از دیشب ندارم برات یادگار کنم روی دیوار این خونه ات .میمونه برا وقتی که عمو رو ببینم و عکسها رو ازش بگیرم.