تابستان شاد
با شروع شدن تابستون و روزهای گرم و طولانیش، یه تجربه جدید داشتی. تو کانون پرورش فکری کودکان که نزدیکه خونه است ثبت نامت کردم تا دو سه روزی رو اونجا سرگرم باشی. برای تو نقاشی داشت و سفالگری که سفالگری رو انتخاب کردی و حالا سه روز در هفته میری کلاس سفال و کلی کیف میکنی...دستای کوچولوت بعضی وقتها تو ورز دادن گل میمونن و توانایی ندارن ولی باز با علاقه کارت رو انجام میدی و کلی مربیت خوشحاله ازتوانایی یادگیریت...بیشتر از همه از قسمت کتابخونه خوشت اومده که با ذوق بین قفسه ها میچرخی و کتاب انتخاب میکنی. هرچند به خاطر کم بودن سنت عضو کتابخونه نشدی ولی مربی بهت اجازه داده که یکی دوتا کتاب با خودت بیاری خونه و کلی مواظبشونی که خراب نشن و دوباره دفعه بعدی دوتا کتاب دیگه میاری...میدونی مامانی وقتی با هم میریم کانون یاد بچگیام میکنم که کل روزهای تابستون رو تو کانون سپری میکردیم و کلی دوست پیدا میکردیم، یادش بخیر...دلم میخواد برای تو هم تجربه کانون، توی ذهنت طلایی باقی بمونه و همیشه با خوشحالی ازش یاد کنی نازنین دخترم...