4سال و 4 ماه
توی پارک نشسته بودم و بازی کردنت رو تماشا میکردم و حرکاتت رو زیر نظر داشتم. صبح بود و کسی نبود و خودت تنهایی داشتی بازی میکردی و کلی کیف میکردی...چقدر زود بزرگ شدی عزیزکم... روزهایی یادم اومد که باید دستت رو میگرفتم و از پله های سرسره بالا میبردمت و باز وقتی میخواستی سُر بخوری با کلی ترس و هراس که مبادا من اون پایین سرسره نگیرمت میومدی پایین...چقدر زود بزرگ شدی جانِ مادر...
پنجاه و دوماهه شدنت خجسته نازنینم....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی