یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

به شکوه رقص یک پروانه

یه دور دیگه به پایان رسید.شش سال رو باهم گذروندیم‌..خندیدیم.، اشک ریختیم، بازی کردیم، عاشقی کردیم، بزرگ شدیم، لحظه هایی رو گذروندیم که گفتیم کاش زمان می ایستاد تا شیرینیش رو بیشتر مزه مزه میکردیم.و حالا در آستانه دور هفتم ایستاده ایم ،  پر امید و با آرزوهای رنگی ،شش ساله شدنت را به جشن مینشینیم . باشد که به یمن وجود یسنا یی تو و وجود رستاگونه خدایی او لحظه های ناب تری در انتظارمان باشد. که با تو جهان شعری به شکوه رقص یک پروانه اس....  
7 اسفند 1394

اول تیر و یک دنیا روشنایی

تو تمدن ایرانیمون اول تیر رو به خاطر بلندترین روشنایی سال جشن میگیرن ولی تو خونه ما یک تیر یعنی تولد قهرمان اینروزای زندگی تو... بهترین روشنایی زندگیت بابا محمد مهربون... تولدش هزاران بار مبارک
1 تير 1394

۳۴ساله میشویم

تولد امسالم رو با روزشماری معکوست شیرین تر کردی نازنینم. همین که یه هفته قبلش شروع کردی به شمردن روزها و چندشب خوابیدنها تا برسی به روز تولدم خیلی شیرین بود برام عسلک.
24 فروردين 1394

برای روز میلاد ِ تنِ تو

دلم میخواست روز تولدت یه سوپرایز عالی داشته باشی و حسابی کیفور بشی. روی کادوی تولدت حسابی فکر کرده بودیم و قرار بود چیزی رو برات بخریم که مدتها بود آرزوش رو داشتی !!... کادوت از چند روز قبلش خریداری شد ولی سختترین قسمت کار این بود که بتونم بابا رو راضی کنم که بهت نگه چی خریدیم و یا روزای آخر کادوت رو پیش پیش بهت نده... خییییلللییی سخت بود ، سخت... با تهدید و ارعاب و تطمیع بالاخره بابا هم طاقت آورد تا روز موعود. از خیلی قبل تر بابا بهت قول داده بود که روز تولدت رو اصفهان کنار خاله هات و به خصوص خاله نسرین باشی واسه همین بابای مهربونت، با تموم مشغله ای که برای پایان نامه اش داشت اون روز تو رو رسوند اصفهان. اونجا یه کیک کوچیکی گرفتیم و تو منتظ...
17 اسفند 1393

پنجمین بهار

خوش میخرامی نازنین بانو خوش میخرامی در راهگذار زندگانی خوش میدرخشی ای نوید بهار! لبخندِ تو شکوفه را بیدار میکند لبخندِ تو بهار را به خانه می آرد. دلتنگ میشوم... برای هر لحظه ی شیرین چهار سالگی ات میسپارمش به دست خاطره ها و به تماشا مینشینم نازنین بانو  طلوعِ پنجمینت را گرمتر بتاب  زیبا برقص صحنه، صحنه ی توست  خوش بخرام...       ** این پست رو باقلم زیبای خاله نسرین مهربون و هنر عکاسی عمو امیر هنرمندت مزین کردم.ممنونم از هردوتون که همیشه به یسنا گلی لطف دارین.زادروزت خجسته نازنین بانو.... ...
7 اسفند 1393

شیرین بیانم

شیرین شیرینم! یه وقتهایی اینقدر شیرین زبونی میکنی و مزه پرونی داری که تو اوج عصبانیت از کاری که کردی وادارمون میکنی به خندیدن . چندروز پیش از عصر هرچیزی که دستت میومد رو پرت میکردی و مثلا بازی میکردی. چند بار بهت تذکر دادم که کارت خطرناکه و ممکنه چیزی رو بشکنی ولی گوش ندادی. تا دستت به ماشین حساب بابا رسید و اونم پرت کردی...بابا به شوخی بهت گفت وای  بابا قلبم شکست تو ماشین حسابم رو پرت کردی . نشسته بودی پشت مبل و داشتی نگاه میکردی به ماشین حساب و هنوز ما نمیدونستیم چی شده. گفتی بابا یه چیزی بگم که قلبت خیلی بشکنه؟ ماشین حسابت شکست!!!! و ما مات و مبهوت به تو و بقایای ماشین حساب نگاه میکردیم....اون لحظه نمیدونستم که چه واکنشی داشته باشم ...
13 آذر 1393

سه سالگی خونه مهر

اینروزها دلشمغولیامون کم نیست...روز و تاریخ به ذهنم نمیمونه واسه همین فراموش کردم که ۲۲شهریور تولد این خونه ات بوده...دوستیهایی که به یمن وجود این خونه ات شکل گرفت الان سه ساله شده و به این دوستیها به خودم میبالم.هرچقدر هم من دیر به دیر بیام و بنویسم ازت باز همین دوستهای خوب چراغ خونه ات رو روشن نگه میدارن...دوستتون داریم مهربونها...
29 شهريور 1393