دلم میخواست روز تولدت یه سوپرایز عالی داشته باشی و حسابی کیفور بشی. روی کادوی تولدت حسابی فکر کرده بودیم و قرار بود چیزی رو برات بخریم که مدتها بود آرزوش رو داشتی !!... کادوت از چند روز قبلش خریداری شد ولی سختترین قسمت کار این بود که بتونم بابا رو راضی کنم که بهت نگه چی خریدیم و یا روزای آخر کادوت رو پیش پیش بهت نده... خییییلللییی سخت بود ، سخت... با تهدید و ارعاب و تطمیع بالاخره بابا هم طاقت آورد تا روز موعود. از خیلی قبل تر بابا بهت قول داده بود که روز تولدت رو اصفهان کنار خاله هات و به خصوص خاله نسرین باشی واسه همین بابای مهربونت، با تموم مشغله ای که برای پایان نامه اش داشت اون روز تو رو رسوند اصفهان. اونجا یه کیک کوچیکی گرفتیم و تو منتظ...