یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

الموت بر فراز خاطره ها

1392/3/27 16:58
نویسنده : مامان الهه
1,261 بازدید
اشتراک گذاری

یه تعطیلی چندروزه این بار ما رو با خودش برد به جایی که زیباییهاش مسحور کننده است. جایی پر ازآسمان آبی، کوههای سر به فلک کشیده و مقتدر، دره های سبزو دلهره آور. درختهای پربار گیلاس. وای حتی الان که دارم از حال و هوای اونجا مینویسم دلم پر میکشه واسه دوباره رفتن.  انگار به جایی خارج از این دنیا با تموم هیاهوش رفته بودیم. قطعه ای از بهشت موعود خدا، جایی که حضور خدا رو پررنگ تر از قبل حس کردم با خلق این همه تضاد و زیبایی کنار هم، با رودخانه ها و چشمه های فراوونش که بی منت حتی در کوچه های روستاهاش هم جاری بود و صدای پای آب رو از همه جاش میتونستی بشنوی و سیراب شی.

"الموت سرزمین زیبایی ها"

این بار به پیشنهاد دوستای مهربونمون که هیچ وقت از کنارشون بودن خسته نمیشیم، بارسفر بستیم و دل رو به جاده سپردیم و رفتیم الموت. دوستان و در رأس همه عمو محمد همه کارهای لازم رو برای داشتن یه سفر خوب رو انجام داده بودن و جا رزرو بود. قبل از ما مریم جون و عمو وحید رسیده بودن و تو کوچولوی من فکر میکردی اونها میزبانن و جایی که رفتیم خونه این دو بزرگواره. این فکر تو با شیطنت عمو محسن به اوج خودش رسید و طبق حرف عمو محسن دیگه خاله مریم رو خاله کوکب صدا میکردی. نه اینکه اون خونه یه خونه روستایی با صفا بود آدم رو یاد این قصه دوران مدرسه ما می انداخت و هر جا که خسته میشدی میگفتی بریم خونه خاله کوکب من خسته ام. یا اگه مگس میدیدی میگفتی خاله کوکب چقدر خونه اتون پشه داره!!!!!!

جمعمون با رسیدن بقیه دوستان جمعتر و گرم تر شد و تو هم به همبازیات رسیدی و مشغول شدین به بازی و رقابت و گاهی هم دعوا!!! می دونی این دور همی ها واسه تو و من خیلی خوبه واسه تو خوبه چون تعامل رو یاد میگیری و واسه من خوبه که یاد بگیرم تو اون لحظه هایی که شما بچه ها رقابت دارین یا دعوا میکنید چه عکس العملی نشون بدم. تمرین میکنیم و با هم بزرگ میشیم خوبه نه!؟

این چند روزه بهمون خیلی خوش گذشت و از منظره های طبیعت و هوای پاک و آسمون آبی خدا لذت بردیم و سرمست شدیم. تو کوچولوئک من که با طبیعت یه جورایی مأنوس نبودی خیلی بهتر شدی جوری که روز اول حتی حاضر نبودی پاتو روی علفها بذاری و لذت ببری یا دستت رو توی آب پاک رودخونه هاش بزنی ولی کم کم بهتر شدی و روزهای دیگه با طبیعت مهربونتر شدی.

دلم نمیخواد با یک پست از اون همه زیبایی بنویسم و تموم بشه میخوام ذره ذره دوباره اونجا رو حسش کنم و لبریز بشم. واسه همین بقیه سفر رو میذارم واسه پستهای بعدی فعلا یه سری عکسهات رو میذارم تا بعد...

الموت. روستای گازرخان

 

الموت/قزوین گازرخان

 

روستای اندج الموت

 

الموت

 

الموت روستای اندج

 

الموت

 

جاده الموت - قزوین

 

جاده الموت قزوین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

مامان فتانه
18 خرداد 92 22:18
به به چه جاهای قشنگی...شما کلا جاهای خاص میرین...خیلی عکسا ناز شدن...مامانی خیلی خوشحالم که شمارو هم دیدم


قربونت... مرسی
مامان مهبد كوچولو
19 خرداد 92 8:33
سلاااااااااااااااام عزيزززززززززززززم . خوبيد ؟؟ هميشه به سفر خانوم گل . هميشه به خوش گذروني تو دل طبيعت .... اميدوارم كه همه ي زندگيتون پر باشه از لحظه هاي شاد و خاطرات شيرين كه هميشه مزه مزش كنيد و سيراب نشيد از مرورشون . ببوس گل دختر رو .
الهه دلم داره پر ميكشه واسه دوباره ديدنت . اين روزها دلم خيلي هواتو ميكنه .... هنوز عكس ها رو نديدم برم ببينم دوباره ميام .

سلام عزیز دلم. ممنونم ازت که همیشه مثبت مثبتی ... منم دلم هواتو میکنه این روزادلیلش هم مهربونیاته گلم
مامان نیایش
19 خرداد 92 8:37
سلام . خوش به حالتون . چه جای قشنگی . من که دلم لک زده برای مسافرت این جوری . اما با نیایش جرأت مسافرت نداریم .
الهه خانم بالاخره روی ماه شما رو هم دیدیم . حالا فهمیدم یسنا جون این همه خوشگلی رو از کی به ارث برده .


ممنونم از لطفت عزیزم . نیایش خانم که ماشالاه دیگه بزرگ شده. غصه ای نداره عزیزم راجت میتونی باهاش بری مسافرت .
مامان مهبد كوچولو
19 خرداد 92 8:54
عزيزززززززززمي . چقدر عكسهاتون ناز شده . البته كه طبيعتش بي نظير بود ولي زيبايش با حضور شما صد چندان شده بود .


قربون محبتت مهدیه جان
مامان مهبد كوچولو
19 خرداد 92 9:26
آمديم نبوديد . ( ني ني گپ ) مونديم پشت در و برگشتيم آخه دلمون خيلي تنگتون بود و دلمون ميخواست يه ذره بِچتيم


ای وای حواسم نبود عزیزم ببخشید
مهرنوش مامان مهزیار
19 خرداد 92 11:23
عزیزم سلام خوش باشید همیشه خوشحال شدم عکستون رو دیدم. من تا حالا الموت نرفتم اما شنیدم خیلی قشنگ . یسناجون رو ببوس عزیزم


ممنونم منم تا همین چند روز پیش وصفش رو شنیده بودم ولی شنیدن کی بود مانند دیدن...ایشالا شما هم برین و لذتش رو ببرین
مامان محمدرهام جون
19 خرداد 92 12:08
جونم به این مادرودختر زیبا که زیبایی طبیعت رو دوچندان کرده است


ممنونم
مامان ترمه
19 خرداد 92 14:22
همیشه ب و گذارو گشت
و ثبت لحظات پر خاطره
شاد باشید


ممنونم عزیزم مرسی که اومدی پیشمون
مامان پارسا و پوریا
19 خرداد 92 15:06
سلام عزیزم.بیا به وبلاگم. دعوتت کردم به یه سرگرمی وبلاگی


سلام ممنونم ازت نازنین اومدم پیشت
مامان آرینا مو فرفری
19 خرداد 92 15:44
واقعا جای فوق العاده قشنگیه ،همیشه به گردش و تفریح عزیزم.


مرسی همشهری عزیز
رضوان مامان رادین
19 خرداد 92 16:13
به به چه عالی...خدا را شکر پس حسابی خوش گذشته...عــــــــــــاشق عکس آخریم
گلم ما جمعه برگشتیم ..اما ان شاا... به زودی برمیگردیم


جای شما وبقیه دوستان خالی بود... چه حیف شد که نتونستم ببینمتون وقتی فهمیدم تا دم خونه اومدین و من نبودم خیلی ناراحت شدم ولی میدونم اینبار که بیای حتما خبرم میکنی نه؟ خبر نکنی ردتو از طریق لیلاجون میزنم گفته باشم
شهرزاد مامان حسین
19 خرداد 92 18:16
به به. خانومی با این عکس ها دل مارو بردی حسابی. حتما امسال باید یه سفر بریم اونوری. خدارو شکر که به یسنا جون و به شما حسابی خوش گذشته. شاد باشید بانو


عزیزم به دلت بگو بایسته تا همه جاش رو ببینی بعد بار سفر ببنده. مرسی از لطفی که باطنی و ظاهری بهمون داری شهرزاد نازنینم
ارغوان
19 خرداد 92 18:26
چه عکسای قشنگیX...جیگرشو با این فیگوراش ... عکس مادر و دختر خیلی قشنگ بود



مرسی از نگاه گرمت
ویدا
19 خرداد 92 19:56
دلم آب شد، منم خونۀ خاله کوکب می خوام


خدا قسمت کنه. البته اگه خاله کوکبش مثل خاله کوکب ما مهربون و خواستنی و همه چی تموم باشه که دیگه نورعلی نوره ولی فکر نکنم که پیدا کنی چون خاله کوکب یه دونه است
عمو محمد
19 خرداد 92 22:43
قبل از هر چیز سلام و درود و سپاس ..

سلام به نشانه سلامتی مدام .. سلامتی آفتاب که اگه نخواد به جایی بتابه نمی تونه .. سلامتی بارون که می باره بی اون که بپرسه کاسه های خالی از آن کیه .. سلامتی بابا محمد و مامان الهه .. و سلامتی یسنا .. که تو معبد دل ما تا همیشه الهه ستایشه ..

درود به طبع بلند و روح لطیف .. به زلال دوستی و یه رنگی .. به قلبای مهربون و حضور گرم و شیرین و خواستنی .. به نگاه عالی و ذهن سالم و هوش سرشار و نرمی مخمل خیالتون ..

و سپاس .. به پاس منتی که بر ما نهادین و مهمون ویژه و خواستنی جمع گرم و صمیمی دوستای خوب و قدیمی شدین ..

دوستتون داریم بی دلیل .. چون به قول لامارتین محبتی که دلیل داره یا احترامه یا ریا ..

ممنون که خونواده کوچیک و عالیتون زیبنده ثانیه های این چند روز ما شد ..

ممنون که اومدین .. زود اومدین .. کاش دیرترم میرفتین ..

ممنون که بودین .. ممنون که هستین ..

خداییش خوش گذشت .. اون ما کجاییم و شما کجا هم که دیگه آخرش بود .. کوهنوردای خوبی هم هستین شما 3 تا .. مخصوصا بابا محمد که فک میکردم مثه خودم ورزشکار قدیمیه .. اما گویا هنو رو فرمه .. فک کنم ماها تا سالیان سال بتونیم گاهی دور هم جمع شیم .. ما تا همیشه هر سال منتظر تکرار این خاطره بی بدیلیم .. و آآآآآآه که آدم چقدر دلش تکرار میخواد .. آخه خاطره بی تکرار میشه حسرت عمو .. حتی شیرینیشم گس کهنه شراب داره .. به امید تکرار و تکرار و تکرار همه این لحظه ها و ثانیه های خوب و به یاد موندنی .. زنده باد یسنا .. زنده باد زندگی ..

ممنون از بابا محمد و مامان الهه از راه دور .. عمو رضا و خاله وحیده از راه دورتر .. عمو وحید پیشتاز و کوکب خانم .. عمو محسن کاردرست و خاله نرگس .. عمو وحید خوش سفر و خاله سارا .. عمو هادی شیرین و خاله ملیحه .. یه تشکر ویژه هم از عمو محسن بابت تدارک خوب و کاملش .. ممنون از شمااا خااانوم .. ممنون که ما رو قابل دونستین یسنا خانوم .. (آیکون پاستیل)

اما در مورد سفر الموت .. بارون که میباره همه پرندها به دنبال سر پناهن و عقاب بالای ابرا میپره .. این دیدگاهه که خالق تفاوته .. و به قول آندره ژید سعی کن عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان می نگری .. عقاب نماد الموته .. و نگاه متعالی شماست که قادره زیبایی و شکوه رو لمس کنه .. چیزی که بهره آدما ازش متفاوته .. فک کنم در پاسخ به لطف بی پایان شما همین جمله کافیه .. به امید دیدار دوستای خوب خوب خوب ..

بدرود یسنا خانوم ..






خورشید اگه نخواد بتابه نمیتونه...مثل دوستای قدیمی که اگه بخوان نباشن نمیتونن نه؟قلمتون بی نظیره آقا محمد فکر کنم داری کم کم به حوا میرسی ممنون از شما که برنامه ریزی و جمع کردن بچه ها با شما بود.که الحق لیدر خوبی هستین اگه بقیه به حرفهاتون گوش بدن.به قول یه عزیزی اگه همسفر خوب داشته باشی بدترین جا هم واسه ات گلستون میشه.دیدن این مکان زیبا با بودن دوستای خوب و قدیمی جذابتر و خاطره انگیز تر شد.منم امیدوارم که خاطره الموت دوباره تکرار بشه که واقعا اگه نشه میشه حسرت. مثل حسرتی که الان دارم و اونم این که مجبور شدیم به زودتر برگشتن و رفیق نیمه راه شدن که بیشتر آزارم میده.ممنونم به خاطر تمام لطفی که به خونواده کوچیک ما دارین و نگاهی که همیشه به خونه یسنا دارین.

به مانند عقاب بر فراز الموت مقتدر باشید و مانا


مامان سونیا
20 خرداد 92 9:55
همیشه به گردش و شادی جمعتون جمع باشه و لبتون خندون واقعا جای زیبایی رو برای رفتن انتخاب کرده بودید عکساتون واقعا زیبا بود خیلی خوشحال شدم چهره زیبات رو زیارت کردم امیدوارم این دیدن در دنیای واقعی نصیبم بشه هرجند که از مجازیشم لذت بردم شاد باشی مهربون یسنای نازم رو ببوس


ممنونم عزیزم... آرزوی منم دیدن همه دوستایی که اینجا باهاشون عالمی دارم... مخصوصا سونیا خانم شیرین زبون و همه چی تمومم
مامان نیروانا
20 خرداد 92 13:54
الهه جونم، قبل از ناهار یه دل سیر خوندمت و بعدم متن بلندبالای عمومحمد رو، کلی صفا کردم ولی سرویس داشت از دستم میرفت و مجبور شدم بزنم خونه و حالا که اومدم میبینم باز تو جلو زدی ازم. همیشه اول معرفتی دوست جونِ کوهنوردِ عقاب مَنِش من!
چه خوشحالم که تعطیلات مفیدی داشتین و بر فراز الموت بر فراز خاطره ها رفتین. کاش قسمت بشه مام از این سفرای دسته جمعیِ این مدلی بریم و صد البته با شما که کوهنوردای قابلی هستین و مرامتونم مث کوه و چشمه و بارونه.
میگم الهه، من بزرگ شدن یسنا رو تا این حد لمس نکرده بودم، اون عکس یکی به آخرش عجیب میگه خانوم شده نازنین بانو! حسابی ببوس و بچلونش.




قربون مرامت عزیزم..شما که تو کوهنوردی یک یکید با نیروانای نازم دو ساعت کوهنوردی کردین اونم ناهار نخورده.
میبینی بچه هامون دارن بزرگ میشن کم کم و قد میکشن به سوی نور
مامان پارمیس
20 خرداد 92 16:20
وای الهه جون!! شما که مارو حیرون کردین . آفرین بهت و صد آفرین به آقا محمد عزیز.
واقعا حق مطلبو ادا کردید و جایی واسه ما نذاشتین. حق نگهدارتون


فدای تو وحیده جونم که دلمون حسابی تنگتونه. عزیزم خوندن خاطره های اونجا با قلم تو یه چیز دیگه است. مرسی که بودین باما و کلی خاطره قشنگ واسمون به یادگار گذاشتی
مامان ترنم
20 خرداد 92 17:00
چه جای با صفایی . الهه جون هواییمون کردی . اینقدر قشنگ توصیف کردی که دلمون می خواد در اولین فرصت حتما یه سری به این جای سرسبز بزنیم.


قربون نگاه قشنگت. جای قشنگیه ایشالا شماهم بتونید یه سفر اونوری برید و صفا کنید
مامانی
21 خرداد 92 9:19
همیشه به تفریح .
بالاخره چشممون به جمال شما پیدا شد الهه جون همیشه خوش و خرم باشید


ممنونم قربون نگاهت
مامی امیرین
21 خرداد 92 11:48
منم هوس کردم برم این الموت و از نزدیک ببینم.فکر کنم به قزوین خیلی نزدیک نه؟!
از دیدن شما هم خیلی خوشحال شدم.


خیلی جای قشنگیه. حتما برید ببینید و لذت ببرین..آره به قزوین نزدیکه اگه اشتباه نکنم دو ساعت راه بود
مامان نیایش
21 خرداد 92 14:17
عزیز دلم سلام خوبی ممنون که به یادمون هستی خشید که نتونستم جوابت رو بدم گفتم الان هر جوری شده بیام یه سر بهت بزنم اینقدرمهربونی الهه جون هنوز البته نتونستم کامنت ها رو جواب بدم فقط گفتم بیام پیشت بگم ما خوبیم خدا رو شکر ممنون ازت گلم فقط یه کم درگیرم این روزا ان شاالله خیره شما هم دعا کن هر چی خدا بخواد و اینکه خیلی خیلی دلم برای اینجا تنگ شده برای یسنا گلی خوبه که ایشالا خوش باشید همیشه خیلی قشنگ بود عکس ها خیل یخوشحال شدم دیدمت عزیزم عکس های خیلی خیلی زیبایی بود همیشه به سفر و گردش


وایییی ببین کی اومده !!!!! امروز اتفاقا حدودای 2 بود فکر کنم که دیدم جواب نمیدی و موبایلت هم آنتن نداره به فریبا اس زدم و گفتم شاید ازت خبری داشته باشه.. خوشحالم که حالتون خوبه. ایشالا هر چی خیره پیش بیاد واستون عزیزم. نیایش گلم رو ببوس
شهره مامان مینو
24 خرداد 92 0:16
چه خوب و عاااااااااااااالی...خداروشکر که خوش گذشته... الموت رفتید دریاچه اوان هم رفتین؟؟؟ من عکس هاش رو نمیبینم... اگه نرفتین باید بگم واقعا حیف شد چون یه تکه از بهشت خدارو از دست دادید... واقعا زیباست اونجا و بکر...


سلام شهره جونم... جای شما و مینوی عزیزم تو بهشت خدا خالی بود.. دریاچه هم رفتیم ولی خوب از یسنا کنار دریاچه عکسی ندارم چون خواب بود. راست میگی خیلی قشنگ بود ودلپذیر
مامان متین
30 خرداد 92 21:39
عزیزم همه عکسای 3 تا پستت عالی شدن.
مامان متین
30 خرداد 92 21:40
خانمی الموت کجاست.


قزوین خانمی
مامان متین
2 تیر 92 23:16
مرسی که جواب دادی