الموت بر فراز خاطره ها
یه تعطیلی چندروزه این بار ما رو با خودش برد به جایی که زیباییهاش مسحور کننده است. جایی پر ازآسمان آبی، کوههای سر به فلک کشیده و مقتدر، دره های سبزو دلهره آور. درختهای پربار گیلاس. وای حتی الان که دارم از حال و هوای اونجا مینویسم دلم پر میکشه واسه دوباره رفتن. انگار به جایی خارج از این دنیا با تموم هیاهوش رفته بودیم. قطعه ای از بهشت موعود خدا، جایی که حضور خدا رو پررنگ تر از قبل حس کردم با خلق این همه تضاد و زیبایی کنار هم، با رودخانه ها و چشمه های فراوونش که بی منت حتی در کوچه های روستاهاش هم جاری بود و صدای پای آب رو از همه جاش میتونستی بشنوی و سیراب شی.
"الموت سرزمین زیبایی ها"
این بار به پیشنهاد دوستای مهربونمون که هیچ وقت از کنارشون بودن خسته نمیشیم، بارسفر بستیم و دل رو به جاده سپردیم و رفتیم الموت. دوستان و در رأس همه عمو محمد همه کارهای لازم رو برای داشتن یه سفر خوب رو انجام داده بودن و جا رزرو بود. قبل از ما مریم جون و عمو وحید رسیده بودن و تو کوچولوی من فکر میکردی اونها میزبانن و جایی که رفتیم خونه این دو بزرگواره. این فکر تو با شیطنت عمو محسن به اوج خودش رسید و طبق حرف عمو محسن دیگه خاله مریم رو خاله کوکب صدا میکردی. نه اینکه اون خونه یه خونه روستایی با صفا بود آدم رو یاد این قصه دوران مدرسه ما می انداخت و هر جا که خسته میشدی میگفتی بریم خونه خاله کوکب من خسته ام. یا اگه مگس میدیدی میگفتی خاله کوکب چقدر خونه اتون پشه داره!!!!!!
جمعمون با رسیدن بقیه دوستان جمعتر و گرم تر شد و تو هم به همبازیات رسیدی و مشغول شدین به بازی و رقابت و گاهی هم دعوا!!! می دونی این دور همی ها واسه تو و من خیلی خوبه واسه تو خوبه چون تعامل رو یاد میگیری و واسه من خوبه که یاد بگیرم تو اون لحظه هایی که شما بچه ها رقابت دارین یا دعوا میکنید چه عکس العملی نشون بدم. تمرین میکنیم و با هم بزرگ میشیم خوبه نه!؟
این چند روزه بهمون خیلی خوش گذشت و از منظره های طبیعت و هوای پاک و آسمون آبی خدا لذت بردیم و سرمست شدیم. تو کوچولوئک من که با طبیعت یه جورایی مأنوس نبودی خیلی بهتر شدی جوری که روز اول حتی حاضر نبودی پاتو روی علفها بذاری و لذت ببری یا دستت رو توی آب پاک رودخونه هاش بزنی ولی کم کم بهتر شدی و روزهای دیگه با طبیعت مهربونتر شدی.
دلم نمیخواد با یک پست از اون همه زیبایی بنویسم و تموم بشه میخوام ذره ذره دوباره اونجا رو حسش کنم و لبریز بشم. واسه همین بقیه سفر رو میذارم واسه پستهای بعدی فعلا یه سری عکسهات رو میذارم تا بعد...