دوستانی داریم بهتر از آب روان، برگ درخت
دخترکم! برایت دوستانی بهتر از آب روان آرزو دارم
وقتی قرار باشه که کنار دوستات خوش باشی، بدی آب و هوا و طوفان و باد و بارون و تگرگ هم نمیتونه خوشیهای دور ِ هم بودن رو ازت بگیره... اینبار دورهم جمع شدنهامون رسید به سمنان و خونه عمو رضا و خاله وحیده مهربون و پارمیس کوچولوی نازنین که دیگه برای خودش خانمی شده بود...قرارمون رفتن به شهمیرزاد بود و استفاده از هوای پاک اونجا ، ولی خوب طوفان و باد و بارون خونه نشینمون کرد و دور هم حسابی خوش گذروندیم... میدونی دوستی بابا و عموها دیگه حالا 15 ساله شده ولی مثل روز اول تازه و گرم وصمیمی... حالا دیگه شما بچه ها هم با هم حسابی صمیمی شدین و از بودن کنار هم لذت میبرین... تو و پارمیس که همدیگرو خواهرجون صدا میکردین و کلی سرمست بودین ازین دوستی...به قول خاله وحیده که میگفت میبینم روزی رو که دور بودن از هم حسرت بچه هامون بشه و حالا اونروز چقدر زود رسید... حالا دلتون زود به زود برای هم تنگ میشه و دلتنگیتون رو ابراز میکنید... میگفتی کاش سمنان نزدیک بود کاش خونه هامون توی شهر بود و پارمیس جونی هم به مامانش گفته که موتور بخریم باهاش بریم خونه یسنا...آروز میکنم دوستیهای شما هم مثل دوستی بابا و دوستاش پربرکت و پراز صفا و صمیمیت باشه...
توراه برگشت از سمنان یه سری هم به دانشگاه بابا زدیم و دوباره خاطرات با هم بودنشون رو مرور کردن .اینجا هم بوفه دانشگاه است که خاطره های زیادی ازینجا دارن.