سفر با طعم بهشت
یه سفر تابستونی اونم با قطار تو دل کویر به سمت آسمان هشتم که میگن دل خیلیها به سمتش روونه است. اصلا نمیدونم چی شد که ما هم مسافر مشهد شدیم. یه نذر مادرانه تو اون لحظه های بد مریضی عمو امیر که بعد از بهبودیش تو اولین فرصت بریم پابوس امام رضا، و همه شکرانه به جا بیارن واسه سلامتی دوباره اش ما رو کشوند به سمت مشهد. هوهو چی چی کنون راه افتادیم با کلی شوق و ذوق و بیشتر از ما تو یسنای نازم که عاشق قطار و هوهو چی چی کردنی و چقدر هیجان داشتی واسه این سفر قطاری. البته اولین بارت نبود که سوار قطار میشدی ولی دفعه قبل خیلی کوچیک بودی و شاید اگه عکسهای اون موقع نبود اصلا یادت نمونده بود که قبلا هم سوار قطار شدی. به هرحال کلی خوشحال و شاد بودی و اینبار تو این سفر سعیم این بود که خیلی آدم بزرگ بازی در نیارم و بذارم تو از همه چیز به کمالش حظ ببری و خوشحال باشی. بعد از ساعتهای زیادی که تو قطار بودیم و تو حسابی شیطنت کردی و یک باری هم از تخت بالایی پرت شدی پایین چون میخواستی خودت بیای پایین و حسابی ترسوندیمون بالاخره رسیدیم مشهد و اتاقهایی رو که از قبل رزرو بود رو تحویل گرفتیم و بعد یه استراحت مختصر راهی حرم شدیم . چه صفایی داشت و دل و روحمون رو جلا دادیم. چقدر نگاه تو با تعجب همراه بود. با یه دستت چادر گل آبیت رو دست گرفته بودی و با نگاهت همه چیز رو دنبال میکردی. جالب تر از همه این بود که برخلاف باور من که فکر میکردم چیزی از دو سال پیش یادت نیست به محض دیدن یکی از رواقها سریع گفتی اینجا قبلا با مامانی اومده بودیم!!! و من متعجب که چطور یادت بوده چون اون موقع فقط یک سال و 8 ماه داشتی.اونجا همه چیز برات تازگی داشت و رنگ و بوی جدید داشت واسه همین مدام در حال سوال کردن و جواب گرفتن بودی و یکی از جالبترینهاش این بود که چرا آقایون بلند نماز میخونن؟؟؟
این گنجشک کوچولویی که تو دست تو و باباست یه روز صبح که رفته بودیم حرم جلوی پامون خورد به دیوار و نتونست پرواز کنه. انگار از لونه اش افتاده بود پایین و هنوز پرواز رو بلد نبود. از وقتی دیدیش همش میپرسیدی مامانش کجاست پس ؟ باباش کو؟ یه کم که گذشت متوجه دوتا گنجشک دیگه شدیم که بالاسرمون بودن و تمام حواسشون به اون گنجشک توی دست ما بود سریع یه جای امن پیدا کردیم و اون کوچولو رو گذاشتیم روی زمین و دورتر ایستادیم . اون دوتا گنجشک پریدن و اومدن پیشش و بال و پر میزدن. تو خوشحال بودی چون مامان و باباش پیدا شده بودن و دیگه گنجشک کوچولو تنها نبود.قربون دل گنجشکیت برم من