نوروز92 دیار کارمانیا
خیلی وقته این پست رو آماده کردم ولی نمیدونم چرا هنوز آپ نکردم.عیب نداره ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است مگه نه؟
سال تحویل امسال رو اصفهان بودیم و خوشحال از اینکه امسال خاله افسانه مهربون و مهتا و عرفان هم خونه مامانی اینا بودن و قرار بود سال جدید رو باهم و کنار هم شروع کنیم. خوب دیگه مزیت این که عروسی خواهرت قبل از عید باشه همینه دیگه . ما خواهرها رو که هرکدوم تو یه دیاریم تو خونه پدری جمع میکنه.
جمعه دوم فروردین کوله بارمون رو بستیم به سمت دیار کرمان. از شهریور سال قبل که نی نی دوست مهربون بابا عمو معین به دنیا اومده بود تا الان همه اش برنامه ریزی میکردیم بریم کرمان و فرنیای گل رو ببینیم که نمیشد. بالاخره امسال بخت باهامون یار شد و راهی کرمان شدیم. قرار بود وحیده جون و پارمیس گلش هم از اول همسفرمون باشن که تو لحظه های آخر برنامه اشون عوض شد و قرارمون شهر کرمان شد.اردکان و میبد و یزد و انار و رفسنجان رو یکی یکی طی کردیم تا به دیار کارمانیا رسیدیم. تو دل کویر سفر رفتن هم جذابیت خودش رو داره . خدا دوستمون داشت و هوای خنک کویر رو نثارمون کرد و توی راه با نمهای بارونی که میزد و اون رنگین کمونای قشنگش رسیدن به کرمان رو برامون جذابتر میکرد. شب رو مهمون عمو معین بودیم و من مشتاق بودم تا دوباره معصومه عزیز رو از نزدیک ببینم و از همه مهمتر دختر نازنینشون فرنیا کوچولو. خیلی دلم میخواست که یه عکس از تو وفرنیا کوچولو بگیرم ولی خوب نشد و موند واسه دیدار بعدیمون که امیدوارم به همین زودیا باشه. اینقدر عمو معین و خاله معصومه بهمون لطف داشتن که وقتی مجبور شدیم با اون حال ازشون خداحافظی کنیم اشک تو چشمام جمع شده بود که چرا سعادت نداشتیم که بیشتر از اینا باهاشون وقت بگذرونیم.هیچ وقت اون کپر عشایری رو فراموش نمیکنم که چقدر بهمون خوش گذشت و خندیدیم و دوغ و نون روغنی خوردیم.
ازتون ممنونم معصومه جون و عمو معین مهربون که تو اون لحظه سخت کنارمون بودین و دلداریمون دادین.
تنها عکسی که از فرنیا کوچولو دارم تو راه رفتن به مجموعه گنجعلیخان
همون یه روزی که کرمان بودیم مجموعه گنجعلیخان رو دیدیم و حمام معروفش رو و تو بازارش که عطر زیره همه جاشو پرکرده بود قدم زدیم.همونجا بود که با نیروانا تلفنی صحبت کردی کوچولوئک!مثل دوتا آدم بزرگ به هم تبریک عید میگفتین!
یه هنر دست رو هم اونجا واسه اولین بار دیدم به اسم پتینه دوزی که خیلی خوشم اومدو معصومه جون با چه حوصله ای واسم از کارش و نحوه دوختنش توضیح داد.خیلی زیبا بود و ماهرانه.
قرار بود تو این سفر فریباو نیروانای نازش رو ببینیم که نشد...
قرار بود عطر تن الهه آبم رو از نزدیک حس کنم که نشد...
قرار بود پارمیس و وحیده جون همسفرمون باشن که نشد...
اگه نخواد نمیشه که نمیشه حالا من هرچقدر برنامه ریزی کنم. ..باز هم خداروشکر که معصومه جون رو دیدم وگرنه الان در افسردگی کامل به سر میبردم.بازهم خدارو شکر