یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

عطر بهار نارنج در کوچه پس کوچه های دل

بعضی ها؛ آرامش مطلقند؛ لبخندشان... تلألو برق چشمانشان؛ صدای آرامشان... اصل کار، تپش قلبشان... انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق میکند... بعضی ها؛ بودنشان؛ همین ساده بودنشان ... همین نفس کشیدنشان؛ یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان... سایه اشان کم نشود از روزگارمان و من چقدر دوست دارم این بعضی ها رو  امروز دهمین دور بودن من و بابا محمد به پایان میرسه و وارد یازهمین دور عاشقی میشیم... چه حس قشنگیه هر سال به بهونه این روز قشنگ خاطراتت رو مرور کنی و شیرین بشه کام دلت و با ورق زدنش عطر بهار نارنج روحت رو تازه کنه...از این ده دور نزدیک پنج سالش رو همراهمون بو...
17 دی 1393

پرواز جدید

Phoenix7bرو هم به پایان رسوندی و امتحان فاینالش رو هم برگزار کردین.این دهمین ترم زبانت بود. حالا دیگه روون تر از قبل میخونی و میتونی جمله سازی کنی و جمله هات رو بنویسی. نوشته های انگلیسی تلویزیون واسمهای آخر کارتونهات رو میخونی و اگه معنیش رو ندونی ازما میپرسی...ترم جدید که شروع بشه  وارد یه مرحله جدید میشی دیگه فونیکس و کتاباش تموم شد و قرارهtake off رو شروع کنین و یه پرواز با موفقیت به اون بالا بالاهای آسمونِ یادگرفتن...کمربندها رو ببندید میخوایم take off داشته باشیم ...
14 دی 1393

خوشبختی یعنی...

وقتی آخر شب بعد یه روز پراز بازی و تجربه به خواب میری و خونه رو سکوت میگیره، وقتی پای تلویزیون دراز میکشم که نیم ساعتی رو وقت بگذرونم، وقتی پامو دراز میکنم و صدای خش خش یه کاغذ زیر پام سکوت آخر شب رو قلقلک میده، دیدن نقاشی قشنگ تو روی کاغذ تمام خستگی اون روز رو از تنم به در میبره و خوشبختی یعنی این...یعنی بودن تو... حس حضورت تو لحظه لحظه های زندگیم... این روزا وقتی برات میخونم تو  که ماه بلند آسمونی... میگی نگو مامان خجالت میکشم...ولی من دلم میخواد بلندتر بگم: تو که ماه بلند آسمونی ، منم ستاره میشم دورت میگیرم... پی نوشت: 58 ماهگیت مبارک ماه بلند آسمونم... فقط دو ماه از 4 سالگی مونده... خوش بگذرون حسابی   ...
9 دی 1393

روزهای طلایی پاییز

روزهای پاییزیمون هم داره تموم میشه و نفس پاییز به شماره افتاده...پاییز خوبی بود و مطمینم دلم براش تنگ میشه. روزهامون رو سعی مکینیم خوب بگذرونیم. شبهای بلند پاییز هم بساط بازیهای فکری تو پهنه. هرشب یه بازی میاری و بابا چه صبورانه هرشب باهات بازی میکنه . چه خوبه که سرگرمیات شده بازیهای فکری  من که خیلی خوشحالم. این روزا دارم کمکت میکنم که همیشه نمیشه اول بود .همیشه اول بودن و اول شدن مهم نیست .برد و باخت بازی مهم نیست. مهم اینه که از بازی لذت ببریم و کنار هم خوش باشیم .سخته ولی میتونیم مگه نه؟ این روزا دارم سعی میکنم به اندازه ببینمت. نه اونقدر زیاد که دیدن بیش از حدم دست و پای تو رو ببنده و نه اونقدر کم که متوجه کارات نباشم&...
25 آذر 1393

شیرین بیانم

شیرین شیرینم! یه وقتهایی اینقدر شیرین زبونی میکنی و مزه پرونی داری که تو اوج عصبانیت از کاری که کردی وادارمون میکنی به خندیدن . چندروز پیش از عصر هرچیزی که دستت میومد رو پرت میکردی و مثلا بازی میکردی. چند بار بهت تذکر دادم که کارت خطرناکه و ممکنه چیزی رو بشکنی ولی گوش ندادی. تا دستت به ماشین حساب بابا رسید و اونم پرت کردی...بابا به شوخی بهت گفت وای  بابا قلبم شکست تو ماشین حسابم رو پرت کردی . نشسته بودی پشت مبل و داشتی نگاه میکردی به ماشین حساب و هنوز ما نمیدونستیم چی شده. گفتی بابا یه چیزی بگم که قلبت خیلی بشکنه؟ ماشین حسابت شکست!!!! و ما مات و مبهوت به تو و بقایای ماشین حساب نگاه میکردیم....اون لحظه نمیدونستم که چه واکنشی داشته باشم ...
13 آذر 1393

فاینال ترم 7a

امتحان فاینال زبانت رو دیروز برگزار کردن. چون این موسسه تازه تأسیسه خوب مشکلاتی هم داره که کنار همه مزایاش قابل چشم پوشیه ولی یه کوچولو اون ته دلم رو آزار میده. اینکه حتی تیچرتون هم تا چندروز قبل از امتحانتون خبر نداشت که قراره شما متنی بنویسید یا جمله سازی کنید. باز خدارو شکر که مربی خوبی دارین و به سرعت شمارو با این قضیه آشنا کرد و خدا روشکر امتحان خوبی رو برگزار کردین بماند که تیچر مهربونتون رو حسابی خسته کرده بودین. حدود پنج صفحه امتحان دادین و برگه هاتون رو برای تصحیح فرستادن تهران و حالا باید منتظر جوابش بمونیم ولی ما دیشب به مناسبت امتحان دادنت رفتیم شهر بازی و کلی خوش گذروندیم . تیکتهایی هم که تواین مدت جمع کرده بودی برای جایزه شهرب...
9 آذر 1393

زبان نامه

اینروزا فکرت و حرفت زبان انگلیسی شده. یه وقتهایی میشینی و باخودت انگلیسی حرف میزنی . yes I do و No I don't شده ورد زبون و سعی میکنی به انگلیسی حرفهات رو بهم بفهمونی  هرچند خیلی وقتها بدون فعل و فاعل جمله بندی میکنی ولی تلاشت ستودنیه زباندان کوچک من... کلمه هایی بلدی و میتونی به راحتی بنویسیشون که منِِ ِ آدم بزرگ بعضی وقتها توش میمونم جانِ مادر... اینروزا با زبان خوندنت منو هم به چالش میکشی ...شنبه امتحان فاینال 7aرو داری و این اولین امتحان مهم زندگیته .سوالای امتحانتون از دفتر تهران فرستادن و برای تصحیح هم میفرستن همون جا... میدونم که خیلی خوب از پسش برمیای نازنینم...         ...
3 آذر 1393

کانون کودکان برترو یسنای من

از اواخر مهر ترم جدید زبانت رو شروع کردی البته تو یه موسسه جدید به اسم کانون زبان کودکان برتر که نمایندگیش تازگی به شهر ما هم رسیده با یه شیوه بهتر و جذاب تر برای تو. یه جورایی یه مهد زبانه و تو خیلی دوسش داری. هفته ای سه روز صبحها با هم میریم و سه ساعتی سرکلاسی بدون اینکه ذره ای خسته بشی. چون کنار نوشتن و خوندن و  نوشتن املا، بازی و شعر و ورزش هم به زبان انگلیسی دارین . یه کلاس خیلی خوب و پرانرژی که با دوست قدیمیت پرستش و یلدا شاگرد جدید حسابی کیف میکنید سرکلاس. من که عاشق خوندن نیایشهای اول صبحتون هستم و حسابی سرمست میشم از thank you GOD گفتنهاتون و تشکری که برای هر چیز از خدا میکنید. تشکر میکنید از خدا به خاطر دنیای زیبا و شیرینش...
21 آبان 1393

صدای پای آب

گوش کن صدای پای آب می آید و زاینده رود زیباترین آواز خلقت را در نصف جهان طنین انداز میکند....انگار امشب قلب زمین دوباره میتپد و مادر طبیعت عاشقانه حیات را در شریان هستی بخش نیمی از جهان جاری میسازد... همشهری عزیزم تولد دوباره زاینده رود بر تو مبارک...با تولد دوباره اش چشم امید به فرداهایی با آرامش و امنیت بیشتر همچون صلابت و زلالی آب زنده رود دوخته ام
15 آبان 1393