یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

پیوست پست قبلی

زین پس به جای واژه روزه کله گنجشکی از واژه بدیع و زیبای روزه کله گلنجی استفاده میکنیم....(با ضمه بر گ و کسره بر ل) واقعا چرا میگیم روزه کله گنجشکی؟؟؟!!!!!
27 خرداد 1394

موش تیغی

یه جاهایی اصلا دلم نمیخواد کلمات اشتباهت رو تصحیح کنم. اونم وقتی میگی مساقبه و موش تیغی.... اون لحظه که میگی موش تیغی میخوام درسته قورتت بدم شیرین بیانم...
21 خرداد 1394

مروارید همیشگی

دندونهای دایمیت انگار خیلی عجله دارن که رخ نشون بدن نازنینم... دوسه باری دلت میخواست تنهایی مسواک بزنی و منم مانعت نشدم و خوشحال بودی از این مستقل شدن. پنج شنبه ای که گذشت موقع مسواک کردن اومدم پیشت تا باهم مسواک بزنیم که چشمم به مروارید جدیدی افتاد که پشت دندونهای شیریت سرزده بود....دندون شیری جلوت هم لق شده بود ولی اونقدر لق نشده بود که بیفته . روز شنبه رفتیم دندونپزشکی و دکتر با دیدن دندونهات گفت دوتاجلویی رو بکشی و کشیدی ...و خیلی خوشحالی ازین قضیه چون حس میکنی الان خیلی بزرگ شدی....برای شجاعتی که داشتی تو مطب دندونپزشکی،یه عطر باربی بهت جایزه دادیم که خیلی دوسش داشتی و چندباری ازم خواسته بودی که برات بخرم. شبم موقع خواب دندونات رو که خ...
4 خرداد 1394

کوچولوی ریز بین

خیلی وقت بود که ازمون ذره بین میخواستی و آرزوی داشتنش رو داشتی ... دیروزبابا یه ذره بین برات خریده بود و حسابی کیف میکردی. من و بابا داشتیم حرف میزدیم که یهو درومدی گفتی بابا ذره بینش ازین خوباس یا نه؟ صبح بیدار نشم ببینم ذره بینم کوچولو نشون میده!!!!!!
29 ارديبهشت 1394

بهارم،دخترم

روزهای بهاریمون خیلی سریع در حال گذره و من باز جاموندم از ثبتش. روزهامون به کلاس رفتن های تو پرمیشه و  تکلیفای زبانت که تو خونه باید انجام بدی. اردیبهشتمون با رفتن بابا به یه مأموریت چندروزه به قشم و بندر عباس و رفتن ما به اصفهان شروع شد. دوری بابا رو به ذوق سوغاتی گرفتن و اصفهان رفتن برای خودت ساده اش کردی و من رو هم دلداری میدادی که غصه نخورم. به همه میگفتی بابا رفته عشق...(قشم) به من میگفتی غصه نداره از عشق برات سوغاتی میاره....ما هم اصفهان رو تو ماه زیبای خدا از دست ندادیم و برای اولین بار باغ گلها رو دیدی و حسابی سرمست شده بودی از اون همه رنگ و عطر و بو .اصفهانمون با زاینده رود پرآبش عالمی داره وصف نشدنی اون هم اردیبهشت ماه... ...
16 ارديبهشت 1394

۳۴ساله میشویم

تولد امسالم رو با روزشماری معکوست شیرین تر کردی نازنینم. همین که یه هفته قبلش شروع کردی به شمردن روزها و چندشب خوابیدنها تا برسی به روز تولدم خیلی شیرین بود برام عسلک.
24 فروردين 1394

حس شیرین مادرانه

خیلی حس قشنگیه که دختر کوچولوت برای غافلگیر کردنت یواشکی بره تو اتاق و نقاشی واست بکشه و بعد برای قایم کردنش زیر تختش بیاد ازت اجازه بگیره که میتونه اونجا بذاره که من نبینمش یا نه....آخه میخواد روز مادر با اون نقاشی سوپرایزم کنه.... وای که اون لحظه من از داشتنت چقدر خدا رو شکر کردم... ...
22 فروردين 1394

ویتامین 100

ما همچنان درگیر میوه نخوردنت هستیم البته دیگه خیلی بهت نمیگم بخور ولی باز هم حس مادرانه ام غلبه میکنه به منطقم و بهت گیر میدم. در مورد میوه ها و ویتامینهاش برات گفته بودم و اینکه چقدر برای بدن مفیدن. یه روز تو عید در کمال ناباوری من یه سیب آوردی که برات پوست بگیرم و گفتی که پرتقال ویتامین سی داره سیب بیشتر مفیده برای بدن پس ویتامین صد داره...
19 فروردين 1394