حسابگر کوچک من
دختر که داری انگار همه شادیهای دنیا رو یکجا تو دلت داری وقتی برات شیرین زبونی میکنه و از همین کوچیکیش میشه محرم رازهات و با دستهای کوچیکش محبت رو بهت میرسونه و حسابی خستگی رو ازتنت در میاره... شنبه امتحان زبان داشتی و منم یه مدت بود تو خونه اصلا باهات کار نکرده بودم نمیدونستم وضعیتت چطوره واسه همین جمعه رو باهم نشستیم به تمرین و تکرار.غروب جمعه شد و من هنوز با یه تمرین تو درگیر بودم و توهم کلی شیطنت میکردی و وسط هر یه خط تمرینت کلی نقاشی میکشیدی و صبر من رو تموم کردی .یه داد کوچولو زدم و گفتم دیگه کار نمیکنم باهات و سرم رو با گوشی گرم کردم .چند لحظه بعد تورو دیدم با یه لیوان آب بالای سرم ایستادی و میگی مامان بیا آب بخور یه ک...
نویسنده :
مامان الهه
13:13