خوشبختی یعنی...
وقتی آخر شب بعد یه روز پراز بازی و تجربه به خواب میری و خونه رو سکوت میگیره، وقتی پای تلویزیون دراز میکشم که نیم ساعتی رو وقت بگذرونم، وقتی پامو دراز میکنم و صدای خش خش یه کاغذ زیر پام سکوت آخر شب رو قلقلک میده، دیدن نقاشی قشنگ تو روی کاغذ تمام خستگی اون روز رو از تنم به در میبره و خوشبختی یعنی این...یعنی بودن تو... حس حضورت تو لحظه لحظه های زندگیم...
این روزا وقتی برات میخونم تو که ماه بلند آسمونی... میگی نگو مامان خجالت میکشم...ولی من دلم میخواد بلندتر بگم: تو که ماه بلند آسمونی ، منم ستاره میشم دورت میگیرم...
پی نوشت: 58 ماهگیت مبارک ماه بلند آسمونم... فقط دو ماه از 4 سالگی مونده... خوش بگذرون حسابی
این همون نقاشیه که برات گفتم. اتاقت رو کشیدی و خودت همراه دوستت داری توپ بازی میکنی.
این رو هم چند روز پیش کشیدی خونه خودمون و خونواده امون. اونی پایپون بزرگ رو سرش داره خودتی و بغلت هم من ایستادم.