روزهای طلایی پاییز
روزهای پاییزیمون هم داره تموم میشه و نفس پاییز به شماره افتاده...پاییز خوبی بود و مطمینم دلم براش تنگ میشه. روزهامون رو سعی مکینیم خوب بگذرونیم. شبهای بلند پاییز هم بساط بازیهای فکری تو پهنه. هرشب یه بازی میاری و بابا چه صبورانه هرشب باهات بازی میکنه . چه خوبه که سرگرمیات شده بازیهای فکری من که خیلی خوشحالم.
این روزا دارم کمکت میکنم که همیشه نمیشه اول بود .همیشه اول بودن و اول شدن مهم نیست .برد و باخت بازی مهم نیست. مهم اینه که از بازی لذت ببریم و کنار هم خوش باشیم .سخته ولی میتونیم مگه نه؟
این روزا دارم سعی میکنم به اندازه ببینمت. نه اونقدر زیاد که دیدن بیش از حدم دست و پای تو رو ببنده و نه اونقدر کم که متوجه کارات نباشم و بزرگ شدنت رو نبینم.این روزا دارم سعی میکنم یواشکی موبایل برداشتنت و بازی کردنت رو نبینم. بشقاب غذای نیم خورده ات رو میبینم ولی سعی میکنم که چیزی نگم که آرامشت بهم بخوره. میدونم که تا خودم دست به کار غذا دادن بهت نشم امکان نداره تموم بشه و خودت به همون دو تا قاشقی که خوردی بسنده میکنی ولی چاره ای نیست باید تحمل کرد. باید بزرگ بشی باید بزرگ بشم. باید بزرگ بشیم