شیرین بیانم
شیرین شیرینم! یه وقتهایی اینقدر شیرین زبونی میکنی و مزه پرونی داری که تو اوج عصبانیت از کاری که کردی وادارمون میکنی به خندیدن . چندروز پیش از عصر هرچیزی که دستت میومد رو پرت میکردی و مثلا بازی میکردی. چند بار بهت تذکر دادم که کارت خطرناکه و ممکنه چیزی رو بشکنی ولی گوش ندادی. تا دستت به ماشین حساب بابا رسید و اونم پرت کردی...بابا به شوخی بهت گفت وای بابا قلبم شکست تو ماشین حسابم رو پرت کردی . نشسته بودی پشت مبل و داشتی نگاه میکردی به ماشین حساب و هنوز ما نمیدونستیم چی شده. گفتی بابا یه چیزی بگم که قلبت خیلی بشکنه؟ ماشین حسابت شکست!!!! و ما مات و مبهوت به تو و بقایای ماشین حساب نگاه میکردیم....اون لحظه نمیدونستم که چه واکنشی داشته باشم ولی شیرین زبونی تو خیلی به دلم نشست...
به خاطر شکستنش از گرفتن پول تو جیبی اون هفته ات که هرهفته جمعه ها میگیری محروم شدی تا متوجه بشی که برای خرید هرچیزی باید پول پرداخت کنی. چون خیلی راحت گفتی خوب مگه چی شده میریم یکی دیگه میخریم!!! بابا هم بهت گفت این هفته پول تو جیبی بهت نمیدم تا باهاش برم ماشین حساب بخرم...کاش بتونم یادت بدم که بیشتر مراقب وسیله هات باشی
یازده آذر هم تولد یه پرنسس کوچولو بود که تو از طریق وایبر براش پیام صوتی فرستادی و تولدشو تبریک گفتی... نیروانا جونم عزیزم بازم تولدت مبارک و ایشالا به همین زودیا کادوی اصلی تولدت رو مامانت بهت میده و اهورا کوچولو میاد پیشت .دوستت داریم من و یسنا پنجه آفتاب پنج ساله!!