یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

مهمانی فرشته

دیشب مهمون فرشته ها بودیم.موقع شام و سفره انداختن بهم گفتی شما ازجاتون بلند نشید من خودم همه کارا رومیکنم. آخه شما خسته میشید...بعد هم رفتی و سریع یکی یکی وسیله های سفره رو آوردی و با سلیقه قشنگ خودت سفره رو چیدی و آخر سر شاممون که سالاد الویه بود رو از یخچال آوردی و حسابی تحویلمون گرفتی .شام دیشب خیلی به من چسبید حتی خودت هم با اشتهای بیشتری غذا خوردی و بعد از شام هم خودت سفره رو جمع کردی و میگفتی امشب شما مهمون من هستین...دیشب به فرداهات فکر کردم که خانم خونه ات شدی و من و بابا مهمون خونه گرمت میشیم...خوشحالم از داشتنت مهربان فرشته من
10 آبان 1393

استدلال زیبا

امروز که داشتیم با هم دیگه تکالیف زبانت رو انجام میدادیم, حرف بامزه ای زدی.داشتیم با یه سری کلمات جمله سازی میکردیم و رسیدیم به کلمه cloud .گفتم خوب یه جمله بگو .گفتی:today is rainy.بهت گفتم عزیزم  این که توش cloud نداره با قیافه حق به جانب گفتی وقتی بارون میاد خوب ابریه دیگه توش ابره!!!! !!
9 آبان 1393

آموزگار عشق

دوستت دارم مادر ... این نه قابل محاسبه هست و نه قابل شمارش... بی انتهاست... تاوقتی هستم تاوقتی هستی دوستت دارم باتوبودن خیلی چیزارو بهم یاد داده...نمونه اش همین امشب وقتی فارغ از زمان ومکان با صدای بلند تو درگاهی wc گفتی دوستت دارم مامان جونم...ابراز عشق در هر زمان ومکانی امکانپذیره و به دل میشینه. ممنونم ازت جان مادر
1 آبان 1393

روزِ تو

کاش دنیا به زیبایی روزهای کودکی میشد؛ کاش کودکان، صمیمیتشان را همچون دوستی های بی ریایشان فراگیر میکردند. کاش دنیا سراسر کودکانه می شد و ما کودک! روزت مبارک نازنینم... یه تغییر چهره به خواست خودت ... چقدر دوست داشتنی شد چهره زیبای تو...پاک و کودکانه تر از قبل دوستت دارم دختر زیباروی من ...
16 مهر 1393

بابا حاجی

دیگه کم کم داره روز برگشت بابایی مهربون از مکه میرسه . نزدیک یک ماه هست که رفته دل رو صفا بده .هرچند اونقدر دل خودش پر مهر و ساده و مهربون بود که بدون ثبت نام و انتظار کشیدن راهی این سفر بزرگ شد. تو هم دلتنگش شدی.با اینکه ما این سعادت رو نداریم که هر روز و هر هفته ببینیمش ولی حالا که نیست خیلی بیشتر دلتنگشیم. هفته دیگه با هم میریم اصفهان و آماده اومدنش میشیم. من که پر از هیجانم...سفرت بی خطر بابای مهربونم...
15 مهر 1393

سه سالگی خونه مهر

اینروزها دلشمغولیامون کم نیست...روز و تاریخ به ذهنم نمیمونه واسه همین فراموش کردم که ۲۲شهریور تولد این خونه ات بوده...دوستیهایی که به یمن وجود این خونه ات شکل گرفت الان سه ساله شده و به این دوستیها به خودم میبالم.هرچقدر هم من دیر به دیر بیام و بنویسم ازت باز همین دوستهای خوب چراغ خونه ات رو روشن نگه میدارن...دوستتون داریم مهربونها...
29 شهريور 1393

شهریور رنگارنگ

یواش یواش داره مهر از راه میرسه و من هنوز از شهریور و کارهات ننوشتم... توی موبایلم پرشده از بامزه گوییهات ولی وقت انتقالشون به اینجا رو پیدا نکردم... ترم 6 زبانت رو هم دیروز تموم کردی با یه تجربه نو.. اولین امتحان کتبی زندگیت رو هم دیروز تجربه کردی و حدود شش صفحه ای ازتون تست گرفتن .هرچند من اصلا با این امتحان کتبی موافق نبودم و دلم نمیخواست امتحان دادن به این شیوه رو تو این سن و سالت تجربه کنی ولی خیلی وقتها ،موقعیتهایی پیش میاد که ناگزیری به اطاعت از جمع و قانون موسسه... البته چیزی نبود که خارج از کتاب و درس کلاستون باشه و همه اش رو سر کلاس تمرین کرده بودین ولی خوب امتحان دادن به این سبک و سیاق تو این سن رو اصلا نمی پسندم. به هرحال که گذش...
25 شهريور 1393