چند خطی برای الهه مادر
مادربودن، بیش تر از هر زمان دیگر، لذت و شادی می آورد، اما خستگی، یأس و غم نیز در پی دارد. هیچ چیز دیگری به این اندازه، برای شما شادی یا غم، افتخار یا ...
مادربودن، بیش تر از هر زمان دیگر، لذت و شادی می آورد، اما خستگی، یأس و غم نیز در پی دارد. هیچ چیز دیگری به این اندازه، برای شما شادی یا غم، افتخار یا خستگی، ندارد و در هیچ مورد دیگری، تا این اندازه کمک کردن در رشد شخصیت کسی سخت نیست؛ به خصوص زمانی که خود نیز درکشمکش برای حفظ فردیت خودتان باشید.(مارگارت کلی و الیا پارسونز)
این چند خط رو که مجله شهرزاد توی یه ستون کنار صفحه تو مجله این ماهش ،جا داده بود نوشتم چون کاملا با روزگار الان من همخونی داره. این روزها به قدری فکرم مشغوله که حد نداره تمام مدت به این فکر میکنم که تا الان تونستم مامان خوبی باشم یا نه؟ بقیه راه رو که کم هم نیست و میدونم که از این دو سال سخت تر هم هست رو چطور باید بگذرونم؟ خدایا اصلا میتونم از پسش بربیام؟؟ مادر بودن چقدر سخته!!! هم شیرینه و دلچسب هم خسته کننده و پر اضطراب!!!یادم نمیاد شبی رو که تو این 2 سال راحت خوابیده باشم نه! اون 9 ماه بارداری رو هم اضافه کنم الان نزدیک 35 ماه میشه که خواب راحت نداشتم وقت آزادی واسه خودم نداشتم که وقتهای آزادم میشه همین نیمه های شب که از خواب خودم بزنم و به کارایی که دوست دارم برسم. 2 سالی میشه که کتاب نخوندم چون به محض اینکه کتاب دستم باشه یا توی دستای یسنا است و میخواد ورق بزنه که آخرش هم منجر میشه به پاره شدنش یا اگه نذارم که بهش دست بزنه میرسیم به گریه و دادو فریاد که مجبور میشم بذارمش کنار.
یک لحظه آنچنان عصبانیم میکنه که مجبور به واکنش میشم 5 دقیقه بعدش توی بغلم آروم گرفته و داریم با هم شعر میخونیم و میخندیم
دیگه خودم رو گم کردم. الهه رو گم کردم تمام هویتم شده مامان یسنا بودن. ساعت زندگیم شده یسنا. همه چیز با یسنا و دلبستگیهای یسنا سنجیده میشه. حتی یادم نمیاد که قبلا چکارهایی خوشحالم میکرد؟ چه چیزی رو دوست نداشتم و این خیلی بده چون قراره که من یه مادر باشم و زندگی رو برای دخترم معنا کنم ولی من خودم رو توی مادر بودن گم کردم. بچه زندگی پدر رو متحول میکنه ولی زندگی مادر رو زیر و رو میکنه!!!!
ولی یه چیزی رو باید اعتراف کنم که بهترین لذت دنیا مادر بودنه!! اینکه یه فرشته رو نوازش کنی... بهش محبت کنی... وقتی که ناراحته بهت پناه بیاره ... گریه هاش رو تو بغلت به خنده تبدیل کنی...باهاش بخندی... شادی کنی... کودکی کنی...تجربه های جدید داشته باشی... هر روزت متفاوت باشه... خدا جونم شکرت به خاطر داشتن این فرشته کوچولو که با اینکه زندگیم رو زیر و رو کرده ولی حاضر نیستم یک لحظه حتی یک لحظه رو بی حضورش تصور کنم... خدا جونم هر کی که منتظر این فرشته های آسمونیه رو بی نصیب نذار...بذار زندگیش به هم بریزه ولی مادر بشه!!!
باید یه راهی پیدا کنم که این حس قشنگ مادر بودن رو کنار این اضطرابهای درونم خرابش نکنم.باید دوباره خودم رو به خودم اثبات کنم.میدونم که تنهایی از عهده اش بر نمیام پس محمدم،عزیزم، به کمکت نیاز دارم...
از همین جا شروع میکنم. نویسنده وبلاگ تا الان به اسم مامان یسنا بود ولی از امشب به بعد به اسم خودم تغییر میکنه.دلم میخواد از مادر بودنم بیشتر از این که لذت بردم لذت ببرم. راه طولانی در پیش دارم. قراره اگه خدا لایقم بدونه عمری مامان یسنا باشم و واسش مادری کنم پس بهتره خودم رو تو این راه گم نکنم.چقدر قشنگ گفت اون دوستمون به دخترش که منو یاد خودم بنداز دوباره!!!
یسنای من!!! مامانت میخواد که واسه تو بهترین باشه... دلش میخواد هرکاری میکنه، تو رو خوشحال کنه... آرزوشه که همیشه لبخند رو روی لبات ببینه...مامانت میخواد که تو افتخار کنی به اینکه دخترشی...پس مامانی تو هم همراهم باش تو این راه پر پیچ و خم مادری..