درد دل مامانی
این روزا تمام درگیری ذهنیم این شده که چطور باهات رفتار کنم که تو نق نزنی... آره مامانجون اینقدر نق میزنی که خیلی وقتها عصبیم میکنی... اصلا نمیخوام سرت داد بزنم ولی اینقدر نق میزنی که صبر مامان تموم میشه و تا صدام بالا نره ول نمیکنی... سرهرچیز کوچیکی بهونه میگیری و شروع میکنی... مثلا چرا کتابم کج شده! چرا مدادم نوکش شکسته!! چرا آب کم ریختی!! چرا زمین کجه!!اینو بخر و اونو بخر!! کاش اونو میخریدی!! وایییی بعضی وقتها سرگیجه میگیرم از این همه نق زدن و غرغرکردن....دیروز یه کم کمتر اذیت کردی و به خاطرش امروز برات یه قمقمه گرفتم که مربی مهدت از طرف فرشته ها بهت جایزه بدن و بگن به خاطر این بوده که تو کمتر اذیت کردی. نمیدونم حالا جواب میده یا نه ولی من امیدوارم.. نیاز به مشاور دارم شدیدا....امروز با مربیت هم که صحبت کردم میگفت توی مهد هم همش میگی خسته شدم و هنوز کاری که بهش میدم تموم نشده میگه من خسته شدم چیکار کنم ؟ یا حوصله ام سررفته !!! خیلی برام عجیبه این رفتارات.. میگفت نقاشیای خیلی خوبی میکشی خیلی واضح و تمیز ولی خیلی وقته توی خونه نقاشی نمیکشی... چرا، نمیدونم وقتی میگفت نقاشیهای خوبی میکشی دلم گرفت که من خیلی وقته نقاشیهات رو ندیدم... اصلا نقاشی کشیدن توی خونه سرگرمت نمیکنه.. حتی رنگ کردن رو هم دوست نداری و وقتی یه نقاشی رو میدم رنگ کنی آخرش باید خودم بشینم رنگ کنم وگرنه هی نق میزنی که زیاده خسته شدم خودت رنگ کن و حتما هم باید رنگ بشه...نمیدونم دیگه چکار باید بکنم که این اخلاقت رو از سرت بندازم.... نق زدن زیاد خودت رو هم خسته میکنه. جمعه پیش هم که با دوستان بیرون بودیم و چندتا بچه همراهمون بود، تو از همه اشون بزرگتر بودی ولی تنها بچه ای که هر چند دقیقه یه بار میگفت خسته شدم و بریم و گریه میکرد تو بودی مادر جان...فکر کن توی پارک با کلی وسیله بازی و سرگرمی چرا باید همه اش بگی خسته شدم و بریم خونه!!!!نه به خودت خوش گذشت و نه گذاشتی به چشم من بیاد...خیلی سردرگمم خیلی...