قلعه الموت
روز بعد رو دیگه عزممون رو جزم کردیم واسه فتح قلعه و قله . فقط ناراحت بودیم چون خاله وحیده و عمو رضا با پارمیس نازنینم مجبور به برگشت بودن تا به یه جمع خونوادگی که حضورشون خیلی تأثیر گذار بود برسن و این بود که قبل از رفتن به کوه با دوستای عزیزمون خدا حافظی کردیم و اونا راهی تهران شدن. خیلی دلم میخواست تو کوه نوردی خاله وحیده هم کنارمون بود و بیشتر خوش میگذشت ولی خوب نشد. با بقیه دوستان راهی شدیم.طبق گفته عمو محمد تمام مسیر رو سایه میپوشوند و چون بالای کوه بود خوب حتما سرد هم میبود این بود که لباس گرم هم برداشتیم و راه افتادیم ولی انگار این بار خورشید از یه طرف دیگه طلوع کرده بود که همه مسیر رو تو آفتاب طی کردیم سایه که ندیدیم هیچ کل مسیر رو زیر نور آفتاب بالا رفتیم. اگه پذیراییهای بین راه عمو محمد نبود شاید همون 100 تا پله اول مجبور به برگشت میشدیم و به 300 تا پله و قلعه و بالای کوه نمیرسیدیم. تو بیشتر مسیر رو روی دوش بابا اومدی بالا و کلی کیف کردی ولی طفلی بابا محمد چه قدر خسته شده بود خدا قوت بهش بده که مثل کوه پشتته.
اون بالا که رسیدیم کلی کیف کردیم از دره زیر پامون... چه ابهتی داشت اون بالا. یه دره سبز با یه رود روان زیر پات بود.خودت ببین که چه کیفی کردیم از این کوه پیمایی
کوچکترین فرد گروه کوهنوردی آروین نازنین
گل مامان با آروین کوچولو تو یکی از اتاقهایی که تو دل کوه درست کرده بودن و حالا شده بوفه
این گلها رو هم عمو محمد هی واست میاورد تا بلکه باهاش دوست بشی ولی...
بر شانه های پر مهر پدری چون کوه مقتدر
یه قسمتی از مسیر رو میشد با الاغ بری ولی اول بار که دیدیش گفتی من سوار نمیشم و میترسم. بابا هم بنده خدا بغلت کرد و آوردت بالا وقتی داشتیم برمیگشتیم درست وقتی که دیگه راهی نمونده بود گفتی میخوام سوار بشم و از الاغ نمیترسم و این شد که اولین تجربه الاغ سواریت شد فقط یک دقیقه بر پشت الاغ نشستن تا یه عکسی بگیریم.
دومین تجربه کوهنوردیت به خوبی خاطره شد واسمون با همراهیهای تو گل نازم که از بالا رفتن و گرمای هوا چیزی نگفتی و همراه لحظه هامون شدی نازنینم.همیشه بر فراز باشی کوهنورد کوچک من