عذرخواهی
یکی دوماهی که گذشت به خاطر کار و درگیریهای ذهنی و عروسی و روزهای پرکارش و مریضی عمو و روزهای بدش کمتر بهت رسیدم. هنوز از بهار لذت نبردی. هنوز کودکانه تو چمنهای تازه سبز شده ندویدی.
این روزهایی که گذشت بیشتر عصبانی شدم و صدام روبالا بردم. بعضی وقتها دلم میخواست حرصم رو از این روزها خالی کنم و تو درست همون موقع کاری میکردی که نباید و اونوقت من صدام رو واسه تو بلند میکردم. ببخش نازنینم. چشمهای معصوم تو بعد از اینکه عصبی میشدم دلم رو به درد میاورد و اونوقت بیشتر از قبل عصبانی بودم و اینبار از خودم که چطور تونستم سر کوچولوی خونمون داد بزنم.وای که چقدر اون لحظه ها بد بود.شاید به خاطر همینه که امروز که یکی دوساعتی رو خونه زنعمو مهمون بودی به زن عمو گفته بودی من همش میخوام بیام خونه شما.. نمیدونی چه حالی شدم وقتی اینو شنیدم. تموم دنیا دور سرم چرخید. من چه کرده بودم که تو از خونه فراری شدی... ببخش نازنینم. تمام سعیمو میکنم که باز بشم همون مامان قبلی با صبر و حوصله زیادتر.تو هم میتونی کمکم کنی مگه نه؟ جبران اون همه اشتباه کار ساده ای نیست ولی هرچیزی که به تو مربوط باشه رو واسه خودم آسون میکنم. قول میدم بهت فرشته پاک و معصوم من.