یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

عذرخواهی

1392/1/20 0:31
نویسنده : مامان الهه
461 بازدید
اشتراک گذاری

یکی دوماهی که گذشت به خاطر کار و درگیریهای ذهنی و عروسی و روزهای پرکارش و مریضی عمو و روزهای بدش  کمتر بهت رسیدم. هنوز از بهار لذت نبردی. هنوز کودکانه تو چمنهای تازه سبز شده ندویدی.

این روزهایی که گذشت بیشتر عصبانی شدم و صدام روبالا بردم. بعضی وقتها دلم میخواست حرصم رو از این روزها خالی کنم و تو درست همون موقع کاری میکردی که نباید  و اونوقت من صدام رو واسه تو بلند میکردم. ببخش نازنینم. چشمهای معصوم تو بعد از اینکه عصبی میشدم دلم رو به درد میاورد و اونوقت بیشتر از قبل عصبانی بودم و اینبار از خودم که چطور تونستم سر کوچولوی خونمون داد بزنم.وای که چقدر اون لحظه ها بد بود.شاید به خاطر همینه که امروز که یکی دوساعتی رو خونه زنعمو مهمون بودی به زن عمو گفته بودی من همش میخوام بیام خونه شما.. نمیدونی چه حالی شدم وقتی اینو شنیدم. تموم دنیا دور سرم چرخید. من چه کرده بودم که تو از خونه فراری شدی... ببخش نازنینم. تمام سعیمو میکنم که باز بشم همون مامان قبلی با صبر و حوصله زیادتر.تو هم میتونی کمکم کنی مگه نه؟ جبران اون همه اشتباه کار ساده ای نیست ولی هرچیزی که به تو مربوط باشه رو واسه خودم آسون میکنم. قول میدم بهت فرشته پاک و معصوم من.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
20 فروردین 92 3:09
مطمئنا هیچ کسی به غیر از الهه مهربون نمیتونه انرژی مثبت رو به یسنا گلی بده و واسش آرامشو به وجود بیاره.دخملی هم حتما درکت میکنی و میدونه مامانش بهترینه


ازدلگرمیت ممنونم
مامان نیایش
20 فروردین 92 9:15
الهه ی عزیزم نگران نباش قابل جبرانه این روزها برا یهمه ی ما کم و بیش اتفاق میفته خیلی وقتا این حس پشیمونی هم آزارمون میده ولی چیزی که هست اینه که ما ها هم حق داریم یه وقتایی خسته باشیم یه وقتایی ناراحت و بی حوصله و این بچه های ما هستن که باید اینو درک کنن فقط اون روشی که بهشون یاد بدیم که وقتایی هم وجود داره که ماها خسته باشیم و بی حوصله و باید مراعات کنن ...
خیلی سخته که توی اون لحظه بخوای با آرامشکامل و بدون داد اینو به یه بچه بفهمونی ولی شدنیه ...
خدا به هممون کمک کنه تا توی این مسیر پر فراز و نشیب فرزند پروی موفق گام بر داریم ...
که امروز برا یهمه مادر ها و پد رها خدا رو شکر مهمه که چه جور یدارن با کودکشون رفتا رمیکن
ان شاالله که بهترین ها در انتظار تون باشه برای ما هم دعا کن



خیلی کار سختیه واقعا!!!اینروزا خیلی بدگذشته ولی به خودم قول دادم امروزم بهتر از دیروز باشه.ممنونم از تو دوست خوبم...
مامان نیایش
20 فروردین 92 9:18
راستی یادم رفت بگم
نیایش هم اون روزی که از سیزده اومد بودیم اینقد ربهش توی اون باغ و با بچه های دیگه خوش گذشته بود که شب موقع خوا یبهم میگه مامان اونجا مثل بهشت بود بازم بریم
دلم خیلی سوخت گفتم ببین طفلی چه قدر تنهاست که وقتی یه جایی میره که شاید از نظر ما بزرگ تر ها فقط بدی هاش و زشتی هاش و کثیفی هاش دیده میشه .... ولی وقتی اون با بچه های دیگه است و آزاده از هر قاعده و قانونی براش مثل بهشته

راست میگی یسنا هم تو خونه خیلی تنهاست و وقتی جایی میریم که بچه دارن انگار تمام دنیا تو دستشه.. خدا کمکمون کنه که بتونیم بچه هامون رو درست تربیت کنیم

مامان سونیا
20 فروردین 92 10:42
الهه جون درکت می کنم اما خودت رو سرزنش نکن و با تمام وجود سعی کن برای یسنا جون وقت بگذاری و حسابی باهاش بازی کنی و این رو بدون هیچ چیزی توی دنیا جای اغوش مادر رو نمیگره هیچ محبتی محبت ماد نمیشه و یسنای عزیز این رو خیلی خوب میدونه موفق باشی عزیزم


ممنونم ازت مهربون به خاطر دلگرمیات
مامان نیروانا
20 فروردین 92 11:36
خواب آلودگی ِ دیشبم نذاشت به تشابهاتمون برسم و باز بخونمت و برات بنویسم الهه جونم، نمیدونم چرا همه ش توقع داریم بچه هامون عین ما دنیا رو ببینن و بفهمن. طفلیای بیگناه، از بزرگ شدنای خوشگل این دنیا فقط شیرین زبونیش رو یاد دارن و ما هم به همین خیال، آدم بزرگ میپنداریمشون. منم از همه ی اشتباهاتی که اینجوری مرتکب شده م پبش خودم و نیروانا شرمنده م. بیا به هم قول بدیم جبران کنیم. بیا برای هم بیشتر انرژی مثبت بفرستیم و اینجوری به هوای هم بیشتر نتیجه ی مثبت بگیریم. بیا سعی کنیم مثل نظام پاداش و تنبیه بچه ها برای خودمون ستاره و حذف ستاره در نظر بگیریم و با هر تأملی به خودمون ستاره بدیم و با هر عصبانیتی از ستاره های خودمون بکاهیم تا این رفتار شایسته رو توی وجود خودمون نهادینه کنیم. دست همراهیت رو میفشارم دوستم

راست میگی از بچگی کردنشون شیرین زبونیشون رو یادمونه... امروز به خودم چندتایی ستاره دادم و خیلی خوشحالم که تونستم خودم رو درمقابلش کنترل کنم و هیچی نگم... ولی اینکار نیاز به یه فکر راحت و بی دغدغه داره که بتونی واسه بچه ات وقت کافی رو بذاری به هرحال من امروز اینکاررو کردم و با تموم کار خونه ای که این مدت تلمبار شده بود بازم تموم وقت واسه یسنا وقت گذاشتم و نتیجه اش خوب بود. امیدوارم که تو هم روزهای طلایی و قشنگی رو پیش رو داشته باشی. من به قولم وفا کردم تو چی؟؟
مامان سید کوچولو
20 فروردین 92 15:33
توضیحش مفصله:
پارگی شریان ائورت (دیسکشن ائورت) یک بیماری ناگهانی و خیلی کشنده هست که فوق اوژانس هست مخصوصا اگه پارگی در محل جدا شدن از قلب باشه. جراح هم حتما باید تجربه کافی داشته باشه و عمل سختی هست.
گاهی پارگی به دریچه ائورت هم کشیده میشه و جراح مجبوره از دریچه فلزی مصنوعی استفاده کنه که برای لخته نشدن خون روی دریچه فلزی مریض باید قرص صورتی رنگ به اسم " وارفارین" مصرف کنه. این دارو خون رو رقیق میکنه.
این دارو به شدت تحت تاثیر داروهای دیگه و غذاهای دارای ویتامین کا هست مثل سبزیجات و کاهو.
ما اغلب توصیه میکنیم که بیمار مقدار ثابتی روزانه استفاده کنه (مثلا اندازه یک کاسه کوچک سالاد کاهو یا سبزی خوردن هر روز) و نه اینکه اصلا استفاده نکنه تا میزان رقت خون ناشی از داروی وافارین ثابت بمونه.
این دارو خیلی حساسه و عموی یسنا باید مرتبا ازمایش بده.
راستی بهتره همسر شما هم یک اکوی قلب انجام بده تا دریچه ائورت دولتی که فرد رو مستعد پارگی ائورت میکنه ومادرزادی هست نداشته باشه..
ببخشید طول کشید

خیلی ازتون ممنونم که توضیحات کامل و خوبی دادین. ببخشید که به زحمت افتادین و بازم متشکرم
رضوان مامان رادین
20 فروردین 92 22:51
عزیزم این حرفها را نزن..کی بهتر و دلسوزتر و عزیزتر از شما میتونه واسه یسنا جون باشه.؟؟هیچ کس...خیالت راحت..براحتی میتونی از دبل نازک گل دختری در بیاری.


خیلی ممنونم ازت رضوان جون .امروز از دلش درآوردم و از دل خودم هم همینطور
رضوان مامان رادین
20 فروردین 92 22:52
عزیزم این حرفها را نزن..کی بهتر و دلسوزتر و عزیزتر از شما میتونه واسه یسنا جون باشه.؟؟هیچ کس...خیالت راحت..براحتی میتونی از دل نازک گل دختری در بیاری.
آتيلا جون و مامان شيما
21 فروردین 92 14:28
سلام مادر خانومي...
ي وبگرديه ساده من رو مهمون خونه ي قشنگتون كرد...
ماشاا... خدا حفظش كنه عزيزتون رو...



خوش اومدی عزیزم
مامان متین
23 فروردین 92 23:15
راست میگی عزیزم وقتایی پیش میاد که از چیزی ناراحتیم و سر کوچولوهامون خالی میکنیم .خودم گاهی که این کار رو میکنم و نگاه معصومانه متین رو میبینم خیلی ناراحت میشم و سریع ازش عذرخواهی میکنم که توی دل کوچیکش نمونه .اینم بگم که اینقدر دل بچه هامون پاک که سریع مارو میبخشن.


خیلی کار بدی میکنیم بعضی وقتها پیش میاد که از کوچولوهامون بیشتر از سن و سالشون توقع داریم خیلی هم بده.. کاش ازین موقعیتها کمتر پیش بیاد