یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

خودم برایش میگویم

1391/12/20 1:36
نویسنده : مامان الهه
619 بازدید
اشتراک گذاری
 
خودم برایش می‌گویم  ......
چند روز پیش دختر کوچولوی سه ساله‌ی یکی از دوستانم که اومده بود خونه ی ما
با دیدن سوسک در آشپزخانه ما ذوق کرد و جلو رفت تا با دست کوچکش سوسک را ناز کند
مامانش گفت خونه جدیدمون پر از سوسک بود وقتی این به دنیا آمد برای این که اذیت نشه
هر روز رفتیم با سوسکها حرف زدیم و بازی کردیم. آوردیم و آن‌ها را شریک کردیم درروزمرگی‌هایمان
گفتیم قانون خانه را عوض کنیم طوری که سوسک دیگر باعث چندش و وحشت وناآرامی ما نباشد
 
ولی من چه؟؟هنوز...
ترس های کودکی ام پا برجاست
ناخوابی های من
و شنیده هایی از
دیو و غول 
کاش
بیشتر از صورت مهربان خدا 
می گفتند
========================================
تصمیم دارم خودم برای فرزندم بگویم ریشه تمام ترس هایم را
خودم برای فرزندم می‌گویم. یک روزی می‌نشینم و همه‌ی این‌ها را برای بچه ام تعریف می‌کنم
وقتی این کار را می‌کنم که بچه‌ام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا این‌ها را هضم کند
و بعد از یاد ببرد
فرصت داشته باشد بپذیرد اما فراموش کند لحظه‌ی پذیرش را
همان‌طور که احتمالا درد لحظه‌ی به دنیا آمدن را فراموش کرده است
 
اول از همه مرگ را برایش تعریف می‌کنم
پیش از این که عزیزی را از دست بدهد و رویارویی‌اش با نیستی خیلی شخصی باشد
پیش از این که ناچار باشد مرگ را همراه با ناباوری و دلتنگی و شیون‌های شبانه بشناسد
برایش می‌گویم که مثل تاریخ مصرف پشت قوطی شیر و ماست می‌ماند
که زندگی در هر چیز و هر کس قرار است تمام شود
 

برایش می‌گویم که بداند روزی که با مرگی روبرو شود، احساس خشم و حقارت خواهد کرد
و این که آن اندوه ممکن است هیچوقت قلبش را ترک نکند
اما در همان روزگار هم پذیرفتن و فهمیدن نیستی... ساده‌تر از عمری ترسیدن از آن است
 
خودم برایش می‌گویم که بداند ترس، اصلا فقط مال آدم بزرگ‌هاست
آنقدر که درآنها هراس گرفتن دستی هست، ترس از گم شدن نیست
 
بداند که ترس‌های بزرگ ممکن است در لحظه‌ی تنهایی به سراغش بیاید
روزی که برای خودش آدمی شده باشد و حضور من نتواند دردی از او دوا بکند
آن روز یادش باشد که از ترسیدن خودش نترسد. برایش می‌گویم که ترسیدن یعنی ندانستن
یعنی مطمئن نبودن از ثبات و امنیت
 
دانستن این که ترس جزئی از طبیعت اوست و بارها خواهد آمد و خواهد رفت
شاید کمک کند که او خودش را وقت ترسیدن آرام کند
شاید کمک کند که ترسیدن غافلگیر و ناتوانش نکند و هنوز بتواند فکری بکند برای خوب کردن خودش
 
 
می‌خواهم بداند که گاهی حسادت ممکن است به سراغ آدم بیاید
یعنی این که زمان‌هایی هست که دست آدم از چیزهای خوب دنیا کوتاه می‌شود
باید بداند که گاهی چیزهایی که دوست دارد و فکر می‌کند برای داشتنشان محق است را
به او نمی‌دهند و جلوی چشمش به دیگری می‌دهند
و دیدن دیگریِ خوشحال برای بعضی ها کار ساده‌ای نیست و اگر آدم سعی‌اش را کرد و از پسش برنیامد
باید بداند که حسود است
حسود است و این به معنی محق بودنش نیستبه معنی محق نبودن دیگری هم نیست
 
 
حسادت آن قدر تحملش سخت است که بد نیست آدم بشناسدش تا زیادی غصه‌اش رانخورد
شاید به جای این که زیر بارش بشکند سعی کند
از راه آن احساس بزرگ‌تر شود و آزاده‌تر
 
 
می‌خواهم برایش بگویم که در دنیا ناامیدی هم هست
ناامیدی معنی‌اش خسته شدن از خوش‌بینی است
و اگر آدم دیگران را به ورطه‌ی تلخی ناامیدی‌های خودش نکشد
خسته شدن هیچ ایرادی ندارد
 
 
برایش می‌گویم که خسته شدن ایستگاه آخر نیست و او حق دارد گاهی خسته باشد
حق دارد پا شل کند، آه بکشد، اخم کند
ولی باید بداند که ناامیدی به کسانی که دوستش دارند دخلی ندارد
و خوب نیست کسی امید را از دیگری بگیرد به خاطر ناامیدی خودش
چون رسمش این است که آدم راه خودش را پیدا می‌کند
و امید می‌تواند هزار بار دیگر هم برگردد
 
می‌خواهم برای بچه‌ام بگویم وقتی که دیگر بچه نباشد چه روزهای زیادی احساس خواهد کرد
که دنیا آن‌طور که من می‌گفتم نبود
که من با هزاری آرزو و ادعا، احتمالا هیچوقت نخواهم نتوانست سوسکی را ناز کنم
و خودم هم خوب می‌دانم نصیحت‌های من نمی‌توانست فراتر از ترس‌ها و نا‌امیدی‌ها و حقارت‌های خودم برود
پس نمی‌توانست او را همیشه حفظ کند
همینطور که آرزوهای من شاید کوچک بودند برای او
 
 
می‌خواهم یک بار برای همیشه به او بگویم که از من آزاد است
که از من دِینی به گردن او نیست.
که او مسئول دلتنگی‌ها و حفره‌هایی که خودم عمری نتوانستم جبرانشان کنم نیست
برای من او آزاد است.
می‌خواهم بنشینم و ساعت‌ها برایش بگویم که من بهشت را زیر پای خودم نمی‌بینم
و همه‌ی عشقی که به پای او میریزم را برای لذت خودم می‌ریزم
 
و بالاخره حتما می‌خواهم برای او بگویم که این دنیا
بدون عشق نمی‌ارزد
حتی اگر من بگویم
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (28)

مامان نیایش
20 اسفند 91 8:47
خیلی قشنگ بود و قابل تامل می‌خواهم بنشینم و ساعت‌ها برایش بگویم که من بهشت را زیر پای خودم نمی‌بینم و همه‌ی عشقی که به پای او میریزم را برای لذت خودم می‌ریزم و بالاخره حتما می‌خواهم برای او بگویم که این دنیا بدون عشق نمی‌ارزد حتی اگر من بگویم عالی
مامان سونیا
20 اسفند 91 9:05
چه حرفهای قشنگی بود الهه جون جنسشون ناب بود از نوعی متفاوت رنگ بوی عشق میده این حرفها انشاالله یسنای عزیز هم از خوندنشون لذت ببره این خیلی عالیه که یک مادر حرفهایی برای زدن داره به دخترش اونم توی این دوره و زمونه بهت غبطه میخورم الهه جون موفق و موید باشی و بتونی یسنا جون رو اونطور که دلت میخواد تربیت کنی و نتیجه تلاشت رو در اینده ای نه چندان دور در خوشبختی و سعادت یسنای عزیز ببینی
مامان مهبد كوچولو
20 اسفند 91 9:40
الهه ي عزيزم خيلي مطلب شيرين و دلنشيني . اگرچه قبلا ً هم خونده بودمش ولي باز هم از وبلاگ شما 2 بار خوندمش . من هم حتما ً حتماً خودم برايش ميگويم . ببوس دردونه ات رو .
مامان مهبد كوچولو
20 اسفند 91 9:42
عااااااااااااااااااااااااااااااااالي بود و پر معنااااااااااااااا
مامانی
20 اسفند 91 10:07
دستت درد نکنه
مامان فتانه
20 اسفند 91 13:27
خيلي قشنگ نوشتي خانمي....
رضوان مامان رادین
20 اسفند 91 16:09
خیلی قشنگ بود..یسنای عزیزم را بوسه بارون کن از طرف من
مامان ترنم
21 اسفند 91 9:57
---$$$$$$$$__$$__$$$$$$$$$ _$$$$$$$$$$$$__$$$$$$(¯`v´¯)$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$(¯`(*)´¯)$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$(_.^._)$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$(¯`v´¯)$$$$$ _$$$$$$$$$$$$$$$(¯`(*)´¯)$$$ ___$$$$$$$$$$$$$$(_.^._)$$ ______$$$$$$(¯`v´¯)$$$$$ ________$$$(¯`(*)´¯)$$ ___________$(_.^._)$ ____________$$$$$$
مامان نیایش
21 اسفند 91 15:19
عزیزم خصوصی
مامان پارسا و پوریا
21 اسفند 91 20:12
بسیار بسیار بسیار زیبا، جالب, تاثیرگذار و روانشناسانه بود. خیلی لذت بردم.
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
22 اسفند 91 1:43
خیلی قشنگ بود.آفرین به مامان الهه با احساس. مامانی بی زحمت از طرف من یسنا کلی رو بوسه بارون کن.
محبوبه
22 اسفند 91 10:08
سلام خوبید من مامان پریسا گل دختر شما همسن دختر من است از وبلاگ ما هم دیدن کنید مرسی
مامی امیرین
23 اسفند 91 0:02
سلام عزیزم. این مطلب و خونده بودم ولی بازم تو وب شما برام جذاب بود.
مامان پارمیس
23 اسفند 91 21:39
چه جالب!!! اتفاقا دقیقا امروز داشتم با همکارم در مورد موارد آخری که گفتی صحبت میکردم. داشتیم فکر میکردیم کاش بتونیم روحمونو اونقدر بزرگ کنیم که از بچه هامون توقع نداشته باشیم و ... خلاصه خیلی جالب بود. مرسی
مامان آرین
24 اسفند 91 0:37
ممنونم خیلی قشنگ بود
مامان نیایش
25 اسفند 91 13:12
عزیز دلم دیگه چیزی به عروسی خاله نمونده به سلامتی و دل خوش حتما مامانی هم دل تو دلش نیست این روزا مامان خیلی دغدغه داره مراقبش باش و باهاش بیشتر همکاری کن گل نازم از طرف منم مامانی رو ببوس بگو مامانی هم یه بوس شکلاتی بکنه تو رو از طرف من دوستتون دارم
رضوان مامان رادین
26 اسفند 91 20:59
ستاره بختتان بالا ، سپیده صبحتان تابناک ، سایه عمرتان بلند ، ساز زندگیتان کوک ، سرزمین دلتان سبز پیشاپیش سال نو مبارک
مامان آرین
27 اسفند 91 1:06
سلام الهه جون.سال نو پیشاپیش بر شما مبارک.انشاالله سال خیلی خوبی داشته باشین .بهترین ها رو براتون خواهانیم.شادوسلامت باشیدوایام به کام.
مامان متین
27 اسفند 91 8:55
سلام امروز ۲ نفر آدرس و شماره تلفنت رو ازم خواستن منم بهشون دادم یکیشون خوشبختی و اون یکی سعادت سال ۹۲ میان سراغت ! پیشاپیش سال نو مبارک.
مامان مهبد كوچولو
27 اسفند 91 8:55
يسنا خانوم گل عروسي خاله جونت مبارك . ايشالله عروس شدن خودت . به خاله جون هم از همين جا تبريك ميگم ايشالله كه خوشبخت باشه و شاد
مامان آناهيتا
27 اسفند 91 10:07
خيلي زيبا بود. كاش همه ما بتونيم اين تاثير اثربخش و ماندگار رو روي جگر گوشه هامون داشته باشيم تا نسلي موفق و شاد به وجود بياد. ممنون بخاطر به اشتراك گذاشتن اين مطلب جالب.
مامان ترنم
27 اسفند 91 10:27
سايه حق ، سلام عشق ، سعادت روح ، سلامت تن ، سرمستي بهار ، سکوت دعا ، سرور جاودانه ،اين است هفت سين آريايي . ان شاا.. در سال جديد هميشه هفت سين زندگيتون سبز باشه عزيزم . عيد شما پيشاپيش مبارك .
مامان فهیمه
27 اسفند 91 10:36
دوستتون دارم خدا برای هم نگهتون داره
مامان فتانه
27 اسفند 91 13:47
سال نومي شود.زمين نفسي دوباره مي كشد.برگ ها به رنگ در مي آيند و گل ها لبخند مي زند و پرنده هاي خسته بر مي گردند و دراين رويش سبز دوباره...من...تو...ما...كجا ايستاده اييم.سهم ما چيست؟..نقش ما چيست؟...پيوند ما در دوباره شدن با كيست؟...زمين سلامت مي كنيم و ابرها درودتان باد و ...سال نو مبارك ...چون هميشه اميدوار وسال نومبارك...
مامان سهی
27 اسفند 91 16:00
عیدت مبارک عزیزم. سال خیییییییییییییییییلی خوبی داشته باشی
مامان سحرناز
28 اسفند 91 7:08
سلام مامانی ... بوی بارن بوی سبزه بوی خاک/شاخه های شسته باران خورده پاک/ آسمان آبی و ابر سپید / برگهای سبز بید / عطر نرگس رقص باد /نغمه ی شوق پرستو های شاد/نرم نرمک میرسد اینک بهار / خوش بحال روزگار.... پیشاپیش فرا رسیدن بهار بر شما مبارک
مامان نیروانا
28 اسفند 91 10:55
عالی بود الهه ی من. چه زیبا خواهی گفت!! عزیز من! بهار، دستان پرمهر توست که در باغ دلم جوانه زده. به حرمت سبز بودنت، دلم را خانه تکانی میکنم و پاکیزه نگاه میدارم تا با بهار یاد تو، زمان و مکان را عطر زندگی ببخشد. رد پای تحویل سالی دیگر بر تقویم دوستیمان گرامی ترین هدیه ی بهار است. پاینده باد و پاینده باشی. نوگل زیبای بهاریت را ببوی و ببوس. نوروز فرخنده به امید دیدارت توی این روزای قشنگ بهاری
مامان آراد(خاطره)
30 اسفند 91 1:33
دلت شاد لبت خندان بماند برایت عمر جاویدان بماند خدا را میدهم سوگند بر عشق هر آنخواهی برایت بماند بپایت ثروتی افزون بریزد که چشم دشمنت حیران بماند تنت سالم سرایت سبزه باشد برایت زندگی آسان بماند تمام فصل سالت عید باشد چراغ خانه ات تابان باشد سال نو مبارککککککککک