روزهایی که میشن خاطره
عروسی خاله ندا هم به خوبی و خوشی برگزار شد. خدا روشکر که همه چیز همون جوری پیش رفت که خودشون دوست داشتن و هیچ چیز دلچسبتر از این نیست که یه عروسی با تمام دردسرها و دوندگیهاش به خوبی و خوشی و طبق میل عروس ودوماد پیش بره.
بازهم خداروشکر میکنم که دختر نازی مثل تو دارم که توی تموم این دوندگیها پا به پامون اومدی و دم نزدی. چه اونروزایی که با من میومدی تا خونه خاله ندا رو بچینیم و به چیزی دست نمیزدی و چه اونروزایی که صبورانه تو خونه پیش خاله نسرین میموندی و اجازه میدادی که من با خیال راحت تری از جانب تو به کارای بیرون برسم و به خاله ندا و بقیه کمک کنم. ازت ممنونم دختر خوبم.
روز عروسی از ظهر با من تو آرایشگاه بودی و بعد هم آتلیه واسه همین یه کم خسته شدی و بعد از آتلیه خوابت برد و من نگران بودم نکنه همین جوری بخوابی و چیزی از عروسی نفهمی ولی خوب خیلی به موقع بیدار شدی. درست قبل از اینکه عروس و داماد برسن از خواب بیدار شدی و کلی کیف کردی که خاله رو تو لباس عروس دیدی و حسابی رقصیدی. ولی خوب اون خواب بدموقع اجازه نداد که تمام و کمال از عروسی لذت ببری و تا از پیشت میرفتم ناراحتی میکردی ولی خوب تقصیر تو نبود اشکال از کار من بود که مجبور شدم تورو با خودم از ظهر همراه کنم و نتونستی بعدازظهر بخوابی . به هرحال بازهم خیلی ماه بودی خیلی.
لباس عروسیت که زحمتش رو خاله افسانه کشیده بود هم خیلی بهت اومده بود و مثل پرنسس ها شده بودی. یه حلقه گل هم واست درست کردم که به خاطرش کلی فریبا جون رو زحمت دادم. ازت ممنونم فریبا جون که اگه کمکهات نبود کارم پیش نمیرفت. خیلی حلقه سرت بهت اومده بود و ناز شده بودی
این عکس هم روزیه که لباست به دستمون رسیده بود و تو از ذوقت دیگه درش نمیوردی یک ساعتی باهاش رقصیدی.