تولدانه
فردای روز تولدت اولین بسته پستیت رو دریافت کردی. از طرف پرنسس صورتی "پارمیس کوچولو". کنار ذوق کردنای تو من و بابا هم کلی ذوق کردیم و تو مشتاق بودی که سریع بازش کنی و ببینی چی توشه و ما هم اینقدر از برق چشمای تو ذوق کرده بودیم که یادمون رفت همون لحظه ازت عکس بگیریم و موندگارش کنیم.ممنونم ازت بانوی مهربونی که باعث خوشحالی یسنا شدی.
بهت وعده یه تولد کوچولوی دیگه رو خونه مامانی داده بودم. وقتی اومدیم اصفهان. با هم رفتیم و کیک خریدیم و تو انگار که بار اولت بود که میخواستی تولد بگیری چنان ذوق میکردی که نگو . با کلی خواهش و کلک راضیت کردیم که تا اومدن خاله ندا و عمو علی که این روزا دنبال تدارکات عروسی هستن صبر کنی. وقتی اومدن دیگه طاقت نداشتی و هی میپرسیدی پس کی تولدم میشه؟؟ عمو مسعود کلی سربه سرت میذاشت و میگفت من میخوام از کیکت بخورم و تو گریه میکردی کیکم تموم میشه دیگه اونوقت کیک ندارم.