مادر که شوی...
مادر که شوی میفهمی حال مرا.
وقتی کودکت،پاره تنت،دردی دارد که برایش مداوایی نمیابی،
وقتی اشکهای از سر دردش را ببینی و ندانی که چه کنی،
وقتی مدام به پاره تنت گوشزد کردی که چنین نکن و گوش نداد،
میفهمی حال مرا،میفهمی حرف مرا
امشب یک ساعت گریه کردی . چندوقتیه با پوست لبت بازی میکنی. چندین بار برات توضیح دادم که اگه اینکار رو بکنی پوست لبت کنده میشه و دردت میگیره ولی کو گوش شنوا دخترکم؟؟؟ امشب پوست لبت رو کندی و زخم شد و گریه کردی از سوزش لبهات. دهنت رو باز نگه داشته بودی تا سوزش لبت بیفته ولی گریه میکردی و اشکهات همه صورتت رو گرفته بود. یه کم که خوب میشد و دوباره لبهات رو میبستی دردت میگرفت و باز گریه میکردی. ریز ریز گریه میکردی و میگفتی دیگه لبم رو نمیکنم و تند تند میگفتی ببخشید! کاش میشد همه دردت رو میبخشیدم و دیگه دردکشیدنت رو نمیدیدم. هی میگفتی مامان کَشَم (اشکم)میاد و من تو دلم غصه میخوردم که چرا نمیتونم واسه لبهای کوچولوت کاری کنم که دیگه کَشِت نیاد
امشب با گریه خوابیدی. دعا میکنم که تا صبح آروم بخوابی و خوابهای بد نبینی کوچولوَک