یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

دلتنگت شدم

1391/6/28 13:51
نویسنده : مامان الهه
967 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز یه بعد از ظهر متفاوت بود برای من. چندساعتی باهات نبودم و ندیدم که چکار میکنی. مطب دکتر نشسته بودم و به تو و بابا فکر میکردم. میدونستم که بهت داره خوش میگذره ولی چرا دل تو دلم نبود. از ماشین که پیاده شدم پشت سرم گریه کردی با اینکه از قبل واست توضیح داده بودم که جایی میرم که نمیتونم تو رو با خودم ببرم و تو خیلی منطقی نگاهم کردی گفتی میخوای بری دکتر خوب بشی من هم در جوابت گفتم بله. باز نگاهم کردی و گفتی مامان که خوبه بیبین دماغت نمیاد!! هتیشی نمیکنی!!! با اینحال وقتی از ماشین پیاده شدم گریه کردی. میدونستم که گریه ات خیلی طولانی نمیشه و بابا سرگرمت میکنه. مطمین بودم ولی با اینحال باز هم بعد چنددقیقه از بابا احوالت رو پرسیدم و جواب همونی بود که فکر میکردم. رفته بودی پارک  و سرگرم بازی شده بودی. باید یاد بگیرم که بعضی وقتها تورو از خودم جدا کنم نه به خاطر وابستگی تو به من فقط به خاطر خودم که بدجوری بهت وابسته شدم و میدونم که خیلی خوب نیست ولی مگه میشه بهت وابسته نشد وقتی تمام وقت با هم بازی میکنیم. کارتون میبینیم،حتی دعوا میکنیم... مگه میشه به اون همه عشقی که از چشمات میریزه وابسته نشد؟؟؟؟ دیروز دلم برات تنگ شد. همونطوری که وقتی بابا محمد ازم دوره دلتنگش میشم.الان حال بابا رو درک میکنم وقتی از سرکار زنگ میزنه و میخواد که باهات صحبت کنه. آخی بابا چقدر دلش برات تنگ میشه و من چقدر اذیتش میکنم که فقط میخواستی با دخترت حرف بزنی یعنی با من کاری نداشتی؟؟؟ قول میدم دیگه اذیتش نکنم قول قول....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان يزدان
28 شهریور 91 12:44
سلام عزيزم.به وب يزدان هم سر بزن.عكس هاي تولدش رو ببين.


سلام خیلی دلم میخواست که عکسهای گل پسرتونرو ببینیم ولی متأسفانه وبتون باز نمیشه
مامان هامان
28 شهریور 91 13:42
سلام عزیزم روز دختر گلت مبارک باشه پس من چی بگم که هر روز صبح هامان رو تنها میذارم و میام سرکار تا برم خونه دلم آب میشه


واقعا خدا شما به مامانهای شاغل یه صبر خاصی داده


مامان ملینا
28 شهریور 91 14:08
سلام گلم روزت مبارک ان شالله که در کنار مامان و بابا خوشبخت باشی . به ما هم سر بزنید خوشحال می شم.
مامان نيروانا
28 شهریور 91 14:49
دلتنگي ماها از شيش ماهگي نهالمون آغاز شده و ديگه يه جورايي بهش عادت كرديم. من طول روز به نيروانا خيلي زنگ نميزنم. دلم نميخواد حال و هواش عوض بشه و يادم كنه هي كه مبادا اذيت بشه. دلتنگياي ما مربوط ميشه به ساعات خارج از وقت اداري اگه پيششون نباشيم. آدميزاداي پوست كلفتي هستيم ما نه !!!


برنز نگرفتی ولی پیشرفتت خوب بود. تبریک
مامان آناهيتا
28 شهریور 91 15:52
با وجود اينكه آناهيتا از 6 ماهگي رفته مهد كودك من هم بعضي وقتا اينطوري ميشم. بعضي وقتا كه بعد از ساعت كار مجبورم برم جايي و آناهيتا رو ميزارم براي باباش. دل تو دلم نيست. راست مي گي خانمي خودمون وابسته ايم و اين وابستگي از نظر من هم خوب نيست. كاش بتونيم منطقي هم باشيم. به هر حال خواستم روز دختر رو به دختر نازتون تبريك بگم. با اجازتون وبلاگ يسنا جون رو به وبلاگ دخترم لينك دادم.ببوسيد گل دختر رو.


دوستی با شما مایه افتخاره
مامان آرینا موفرفری
28 شهریور 91 16:22
__0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-* _0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦:-* 0♥0000000♥000000♥0,*-:¦:-* 0♥0000000000000♥0,*-:¦:-* _0♥0.00000000000♥0,*-:¦:-* ___0♥00000000♥0,*-:¦:-* _____0♥000♥0,*-:¦:-* _______0♥0,*-:¦:-* _____0,*-:¦:-* __*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0 __*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0 _*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0 _*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0 __*-:¦:-*____0♥000000000000♥0 ____*-:¦:-*____0♥00000000♥0 ______*-:¦:-*_____0♥000♥0 _________*-:¦:-*____0♥0 ______________,*-:¦:-* _______________,*-:¦:-* ___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-* _0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦:-* 0♥0000000♥000000♥0,*-:¦:-* 0♥00000000000000♥0,*-:¦:-* _0♥000000000000♥0,*-:¦:-* ___0♥00000000♥0,*-:¦:-* _____0♥000♥0,*-:¦:-* _______0♥0,*-:¦:-* _____0,*-:¦:-* ____*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0 __*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0 _*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0 _*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0 __*-:¦:-*____0♥000000000000♥0 ____*-:¦:-*____0♥00000000♥0 ______*-:¦:-*_____0♥000♥0 _________*-:¦:-*____0♥0 ______________,*-:¦:-* روز دختر برتو دختر خوشگل و ناز مبارک
مامان يگانه
28 شهریور 91 17:07
روزت مبارك يسناي عزيز ماماني يك جوري نوشتي كه اشكمو در آوردي! با اينكه من تاحالا خيلي يگانه رو تنها گذاشتم. البته دفعات اول همينجوريه.
مامان سونیا
28 شهریور 91 17:08
خداوند لبخند زد دختر آفریده شد! لبخند خدا روزت مبارک روز دخترای گل مبارک
مامان پارمیس
28 شهریور 91 17:21
وای چه عالی که اینطوری شد. واسه همتون خوب بود. پدر و دختر باهم خلوتی داشتن بدون حضور مامی. خودت هم ساعاتی دلتو گذاشتی جای آقا محمد. خیلی خوب بوده. ایشالا دکتر رفتنت مورد خاصی نبوده باشه و واسه چک آپ باشه.مواظب خودت باش. بووووس
مامان نیایش
29 شهریور 91 11:05
عزیزم خدا بد نده خوبی که الان نه؟ من هم همین حست رو درک میکنم می دونم که میدونی ... خوندی منو که ... منم برام جدایی حتی برای یه ساعت هم خیلی سخته چه برسه به کار کردم بیرون ولی خیلی ها این حالت من و تو رو قبول ندارن و میگن که به نفع هیچ کدوم نیست نه مادر و نه بچه همیشه از خدا می خوام بهترین راه رو پیش پام بذاره و برا ی تو هم همین آرزو رو دارم دوست خوبم خیلی وابسته نشو (جمله ای همه بهم میگن)
مامان مهبد كوچولو
29 شهریور 91 14:23
روزت مبارك يسناي عزيز . الهه عزيز من چي بگم كه هميشه و هر روز دلتنگم !!! دوستتون دارم .
مامان دینا
30 شهریور 91 1:54
چه حس زیبایی است نگرانی همراه با عشق. چه واژه ی زیبایی است مادر به دستان تمام مادران بوسه میزنم
مامان آراد(خاطره)
30 شهریور 91 14:47
ای جانم... ولی مامنی خوبه ها بعضی موقعها از بچه ها دور شد ...این جوری برا خودشونم بهتره...میدونم خیلی سخته ولی چاره ای نیس.. وابستگی زیادی هم خوب نیس
مامان متین
2 مهر 91 9:20
عزیزم. منم خیلی گاهی که متین پیشم نیست خیلی دلم براش تنگ میشه .آخه کی میتونه تحمل کنه دوری از این فرشته های کوچولو رو .ولی چیکار میشه کرد باید گاهی دور باشیم تا مستقل بشن کوچولوهامون.سخته ولی ارزشش رو داره.
مامان الهه
2 مهر 91 10:32
واقعا که سخته من هم تجربه کردم می میرم و زنده میشم تا برم و برگردم ولی مجبورم 3 روز در هفته یا بزارمش پیش مامانم یا مادر شوهرم خیییییییییییییییییییییییییییییییییییلی سخته
سارا مامان آرام
3 مهر 91 11:58
وای با این نوشته دلم برای دخترم تنگ شد الان خونه پیش مامان جونش هست و منم سرکار