یک ساله شدیم
عسل بانوی من! وقتی به دنیا اومدی تصمیم گرفتم خاطرات بزرگ شدن و قد کشیدنت رو واست بنویسم. آخه همیشه از اطرافیان شنیده بودم که تا چشم به هم بزنی میبینی جگر گوشه ات بزرگ شده و چیزی از بچگیش یادت نمیمونه. واسه همین همیشه توی یه دفتر واست مینوشتم. ولی خیلی مختصر تازه اصلا منظم هم نمینوشتم. تا اینکه تیر ماه پارسال تصمیم گرفتم واست وبلاگ درست کنم. البته قبل از به دنیا اومدنت یه بار اینکار رو کردم ولی خوب اون موقع وضعیت اینترنت خیلی بدتر از الان بود.چیزی که شما بچه های نسل جدید هیچ وقت درکش نمیکنین: اینترنت dial up!!!! وحشتناک بود. صدای مودم و قطع و وصل شدنهاش و خلاصه اونقدر بد بود که عطایش رو به لقایش میبخشیدی و میرفتی دنبال زندگیت. وقتی دیگه اینترنت به اصطلاح پر سرعت شد من هم دوباره واست وبلاگ ساختم و شروع کردم به نوشتن. یکی دوماهی خاطراتت رو توی وبلاگ دیگه ای مینوشتم از بلاگر بلاگفا. یه بار همینطوری اتفاقی (که میدونم یکی از بهترین اتفاقهای زندگیه) با وبلاگ نیروانای عزیز ما آشنا شدم و متنهای زیبای فریبای نازنین من رو مجذوب خودش کرد. اون موقع با نی نی وبلاگ آشنا شدم و تصمیم گرفتم که یه وبلاگ اینجا داشته باشم و همه پستهات رو انتقال دادم به این وبلاگ و.... امروز ...روز تولد وبلاگ توست نازنینم!!!
تولد ثبت خاطراتت مبارک عسل بانوی من.