یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

دخترم همدمم

بیست و شش روز از ورود خواهرت به زندگیمون میگذره. این چند روز برات چالشهای جدیدی داشته . گاهی سخت بود برات که بتونی شرایط رو بپذیری و غیر مستقیم حرکاتی نشون میدادی که من در خلوت خودم فکر میکردم که نکنه ضربه بخوری از این شرایط ولی باز هم مثل همیشه من رو  غافلگیر میکنی با مهربونیات. توکارها خیلی کمکم میکنی و موقع تعویض پوشک خواهری همه لوازم رو آماده میکنی برام . ممنونم از کمکهایی که بهم میکنی. ترم جدید زبانت از هفته دیگه شروع میشه و تعطیلات ماهم آخر این هفته تموم میشه و برمیگردیم اراک و زندگیمون میفته به روال عادی... با کمک هم این روزای پیش رو به بهترین شکل میگذرونیم
26 مرداد 1395

لحظه دیدار نزدیک است

هیجان زیادت برای ورود خواهری رو امروز با دلدردهای کاذبت نشونم دادی... حس دوشب دور از من بودن و هیجان ورود عضو جدید شاید خیلی برات سخت باشه ولی میدونم تو از پسش برمیای نازگلکم . باهمه عشقت ساک خواهری رو آماده کردی و وسایل راحتی من تو بیمارستان رو یکی یکی لیست میکردی که چیزی از قلم نندازم ...  فردا برای توهم روز بزرگی خواهد بود ....
30 تير 1395

جشن پایان سال

نوآمور عزیز یسنا صالحی به تو که همانند پرستوی زیبا به دنیای بیکران علم بال گشودی و با سعی و تلاش خود دوره پیش دبستانی رو با موفقیت به پایان رساندی تبریک گفته امیدواریم در سایه الطاف پروردگار مهربان دستهای کوچک توانای تو دریچه های دانش را باز نموده و همواره ترسیم کننده پیروزیهای مستمر درخشان برای آینده و کشور عزیزمان ایران باشد.   پیش دبستانی و دبستان مهرآیین کوشا   دخترک شش ساله من!جشن پیش دبستانیتون و مراسم خداحافظی با مربی دوست داشتنیتون و دوستای عزیزت هم برگزار کردی و  امیدوار و دلشاد یه مرحله دیگه رو پشت سر گذاشتی و چشم به روبرو داریم... ازونجایی که میدونستی مهرماه بیشتر دوستات و مربیت رو خواهی دید خی...
17 خرداد 1395

مهربان کوچک من

بعضی وقتها پیش خودم میگم اینهمه مهربونی رو چطور توی دل کوچیکت جا میدی؟اینقدر بی شیله پیله و صادقانه محبتت رو به همه ابراز میکنی که بعضی وقتها نگرانت میشم برای بعدهای تو در این دنیای بزرگ .... دیگه یواش یواش شمارش معکوس برای ورود خواهری رو شروع کردی هر هفته نگاهی میکنی به هفته به هفته های بارداری تا ببینی رستا کوچولومون الان چقدری شده؟شکل چیه؟چند هفته دیگه مونده ...هرچند گاهی اوقات نگرانی رو تو چشمات میبینم که با ورود عضو کوچولوی خونواده جایگاهت چی میشه!!!منم همیشه سعی ام رو کردم که بتونم مطمینت کنم که تو جایگاه خودت رو برای همیشه حفظ خواهی کرد. این هفته جشن پیش دبستانیتون رو پیش رو داریم و قراره برامون شعر و سرود بخونید.من بیشتراز تو هیج...
2 خرداد 1395

...

نه اینکه حواسم بهت نباشه ها نه! فقط تمام و کمال وقت نوشتن ندارم . فقط بدون به زودی میام با کلی نوشته برای تو. که اینروزا به نظرم خیلی بزرگ شدی خیلی
14 ارديبهشت 1395

حمایت!!!!!

با بی حوصلگی رفتی و یه نقاشی کشیدی و نمیدونم میخواستی به کی تقدیمش کنی . تو یه صفحه اچار سفید فقط اون پایینش چارتاخط کشیده بودی و خیلی سرسری رنگی زده بودی و آوردی که من مهر تأییدی بزنم روی خطوط درهمت. منم گفتم مامان وقتی حوصله نداری کاری انجام نده !!این خوب نیست…رفتی تو اتاق و با قیافه حق به جانبی دوباره برگشتی پیشم و گفتی:یه کم ازبچه ات حمایت کن!!!من چطوری پس پیشرفت کنم!!!!!!
20 فروردين 1395

۹۵و آرزوی تو

روزهای آغازین سال جدید رو با یه آرزو پیش بردی :کاش من یه قدرتی داشتم تا هیچ وقت نخوابم و هیچ وقت حوصله ام سر نره و همه اش در حال بازی باشم. اینجوری دیگه خسته نمیشدم که بخوام بخوابم.!!!! نمیدونم چرا الانم فکر میکنی این قدرت رو نداری ... 
12 فروردين 1395

خواهر

دوروز قبل از روز تولدت متوجه شدیم که موجود کوچولویی که تو وجودم داره ذره ذره بزرگ میشه و تو هر روز قربون صدقه اش میری یه خواهر کوچولوی نازه و از وقتی این رو فهمیدی بیشتر عاشقش شدی و بوسه های زیادی روونه وجودش میکنی  و من رو سرمست ... دلم قرصه از خواهر داشتنت چون میدونم هیچ چیزی با ارزش تر از وجود یه خواهر برای روحیه لطیف تو نیست. دوستتون دارم عزیزای دل
28 اسفند 1394

به شکوه رقص یک پروانه

یه دور دیگه به پایان رسید.شش سال رو باهم گذروندیم‌..خندیدیم.، اشک ریختیم، بازی کردیم، عاشقی کردیم، بزرگ شدیم، لحظه هایی رو گذروندیم که گفتیم کاش زمان می ایستاد تا شیرینیش رو بیشتر مزه مزه میکردیم.و حالا در آستانه دور هفتم ایستاده ایم ،  پر امید و با آرزوهای رنگی ،شش ساله شدنت را به جشن مینشینیم . باشد که به یمن وجود یسنا یی تو و وجود رستاگونه خدایی او لحظه های ناب تری در انتظارمان باشد. که با تو جهان شعری به شکوه رقص یک پروانه اس....  
7 اسفند 1394