سفر یزد و دیدار دوست
مامان یه دوست مهربونی داره از دوران دانشگاه، که بافق زندگی میکنه.وقتی درس و دانشگاهمون تموم شد سوار قطار شد و رفت دیار خودشون و دیگه ما همدیگر رو ندیدیم فقط تلفنی با هم در ارتباط بودیم تا فروردین 85 و جشن عروسی ما،با شوهرش منت گذاشتن و اومدن اصفهان و تو جشن ما شرکت کردن.اون دیدار خیلی کوتاه بود و اصلا نتونستیم که با هم صحبت کنیم.خلاصه اینکه میتونم بگم که تو این 9 سال تمام ارتباط ما معطوف شده به تلفن هامون. تو این مدت هردو ازدواج کردیم به فاصله 5 ماه از هم هر دو بچه دار شدیم با اختلاف 5 ماه از هم.و هردو دختر داریم.
تواین چند سال هربار که تصمیم میگرفتیم که بریم بافق و همدیگه رو ببینیم یه اتفاقی می افتادو مانع میشد.
امسال کمر همت رو بستم و یه سفر 2 روزه به سمت یزد داشتیم و بعد از اون هم بافق. بسیار بسیار خوش گذشت....
عکسهای یسنا در ادامه
صبح روز شنبه 5 فروردین از اصفهان به سمت یزد حرکت کردیم.توی راه اردکان و میبد رو هم گشتیم. خیلی دلم میخواست که آتشکده چک چک رو ببینم ولی خوب راهش فرعی بود و زمان ما هم کم. میبد هم دوست داشتنی بود. بعد از ظهر هم یزد رو گشتیم و دم غروب راهی بافق شدیم تا شب رو پیش دوستم باشیم. چقدر شب کویر قشنگه پر از ستاره که انگار همشون رو میتونی با دست بچینی....
دوست مامان و شوهرش خیلی ازمون استقبال کردن. دخترشون مهرنوش با شما لجبازی میکرد. اقتضای سن هردوتاتون بود دیگه. مهرنوش 5 ماه از شما بزرگتره و خوب دیگه احساس مالکیت روی وسایلش داشت. جالب بود تعاملات شما دوتا با همدیگه. برای من هم تجربه خوبی بود که تو این لحظه ها باید چکار کنم که به قول معروف نه سیخ بسوزه نه کباب!!!
یخچال خشتی میبد
عمارت باغ دولت آباد
میدان امیرچقماق یزد
یسنا اینجا غرق خواب بود(آتشکده بزرگ زرتشتیان)
مهرنوش و یسنا