زیبا ترین هدیه
گاهی وقتها ما انسانها به یه شوک احتیاج داریم که یادمون باشه چیزی که داریم از لطف خداست که اگه اون نخواد میتونه تمام دلخوشیامون رو ازمون بگیره. همیشه به یه شوک احتیاج داریم که قدر عزیزامون رو بدونیم و فکر نکنیم که خوب حالا وقت واسه جبرانش داریم. بعدا به اون کار میرسیم ..بعد از دلش در میاریم ..بعد ..بعد... ولی از این غافلیم که شاید بعدی در کار نباشه... شاید فرصت جبران نداشته باشی... شاید...
دلم نمیخواست بعد از یه مدتی که واست چیزی ننوشتم این طوری از غم حرف بزنم. دلیل این وقفه هم همین بود که چند روزیه که خیلی لجباز شدی و همیشه در حال گریه کردنی.سر هرچیز کوچیک و بزرگ جنجالی به پا میکنی.میدونم که اقتضای سنه ولی دلم نمیخواست ازش چیزی بنویسم. امروز اومده بودم بازم از شیرین زبونیات بنویسم و بگم که دیشب چقدر دلبری کردی از همه!!!!که چقدر روابط اجتماعیت پیشرفت کرده. که دیشب که مراسم نذری مادر بود و همه غریبه ولی چه راحت ارتباط برقرار کردی حتی بدون من یا بابا تو مجلس مردونه که مشغول خوندن قرآن بودن نشسته بودی و گوش میدادی... ولی خوندن یه وبلاگ حالم رو دگرگون کرد. وبلاگ مادری که فرزندش رو از دست داده و مینویسه شاید یه کم از دردش کم بشه ولی احساسم میگه که حتی یه ذره هم نمیتونه از درد و غمش کم بشه. اونقدر دلش تنگ عزیزش بود که میشد از هر کلمه ای که نوشته بود اینو حس کرد.شاید حتی دلش برای گریه ها و بد قلقیهای کودکش تنگ شده باشه که شاید تمام زندگیشو رو میده که یکبار دیگه صدای گریه هاشو بشنوه...
الان دیگه با گریه هات دنیا رو سرم آوار نمیشه،دیگه تمام روز از گریه هات غصه نمیخورم،حتی شکایت هم نمیکنم،میخوام با لحظه لحظه های عمرم وجودت رو احساس کنم......