یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

در فروشگاه

دیروز با بابامحمدرفتیم فروشگاه واسه خرید خونه. شما رو گذاشتیم تو چرخ خرید و راه افتادیم.من و بابا که جنسها رو برمیداشتیم و نگاه میکردیم میخواستی کارای ما رو تکرار کنی. خرید کردیم تا رسیدیم به مواد غذایی 2 تا قالب کره برداشتم و گذاشتم توی چرخ خرید و راه افتادیم همین طور رفتیم تا لیستمون کامل شد یکدفعه نگاه کردیم دیدیم قالب کره تو دست شماست و داری گاز میزنی کره رو با کاغذ دورش داشتی میخوردی دو سه تا گاز زده بودی که من و بابا متوجه شدیم و ازت گرفتیم که خیلی ناراحت شدی و گریه کردی و هنوز کره میخواستی !!!! ما از فروشگاه با یه قالب  کره گاز زده شده برگشتیم خونه... ...
28 مهر 1390

کارهای جدید یسنا

دشم دشم دو ابووو ....(ترجمه میکنم:چشم چشم دو ابرو) دیدین خودم یاد گرفتم شعر بخونم!  تازه خیلی کارای دیگه هم یاد گرفتم. مامان که نقاشی میکشه خیلی زود میگم که چی کشیده مثلا تا جوجه میکشه زودی میگم جوجو. درخت بکشه میگم اخت! تلفن میکشه میگم گا!(خودم هم نمیدونم چرا)تازه چند روزه تا مامانی کلمه مامان و بابا رو مینویسه میگم مامان بابا!!!!(این از افتخارات مامانمه) خیلی دختر خوبی شدم کمک مامانم میکنم هر چی بگه گوش میکنم سفره براش پهن میکنم قاشق و چنگال و لیوان میبرم سر سفره. بعد هم که غذا خوردیم دوباره سفره رو جمع میکنم. تازه اگه چیزی بریزم رو زمین اول خیلی بلند اعلام میکنم که ایخت! بعد میرم یه دستمال میارم و روش میکشم که تمیز بشه. دیرو...
28 مهر 1390

دندون نو مبارک

بالاخره یکی از دندونات که خیلی وقت بود میخواست در بیاد دراومد.خیلی خوشحالم چون الان راحت تر غذا میخوری.الهی قربونت برم که اینقدر عاشق ماکارونی هستی.از اونجایی که بابایی اصلا از ماکارونی خوشش نمیاد همش بهت میگفت که ماکارونی خوشمزه نیست ولی شما با ولع زیادی ماکارونی میخوری.با اینکه هر غذایی رو باید همیشه دنبالت راه برم تا چندتا قاشق بخوری ولی تنها غذایی که نیازی به التماس کردن من نیست همین ماکارونیه. خودت میشینی تا ته بشقابت رو میخوری و تازه اشاره میکنی به قابلمه که یعنی بازم میخوام.به خاطر شما بعد از 5 سال ماکارونی هم به برنامه غذایی هفتگیمون اضافه شد!بابایی به خاطر شما فداکاری میکنه و ماکارونی میخوره.اوج دوست داشتن بابایی رو از این موضو...
28 مهر 1390

خرابکاری

داشتم وبلاگ یکی از نینی  ها رو میخوندم  که از خرابکاریهاش نوشته بودن پیش خودم گفتم چه خوبه که یسنا تا حالا از این کارا نکرده ولی این احساس خوب خیلی طول نکشید چون در حین خوندن همون وبلاگ بود که یسنا خوشحال و خندون با شیشه های لاکش اومد پیشم و گفت لا! لا!(یعنی لاک بزن) چون میدونستم که  وقتی واسش لاک میزنم نمیتونه منتظر بمونه که خشک بشه بهش گفتم مامان جون درش باز نمیشه!!!! یه نگاهی کرد و رفت و یه گوشه نشست منم خوشحال از اینکه چه دختر حرف گوش کنی دارم  ایمیلم رو چک کردم بعد از 5 دقیقه سرم آوردم بالا با منظره ای روبرو شدم که و صف شدنی نیست دختر خانم شیطون من خودش دست به کار شده بود و نمیدونم چطوری در شیشه لاک رو باز کرده بود...
28 مهر 1390

یسنا در کمد

این عکسایی که میبینین آخرین هنرنمایی یسنا است خونه  مادر(مامان بابامحمد)که رفته تو کمد وسایل عمه زینب نشسته روز جمعه خونه مادر بودیم و آش پشت پای عمه زهرا که رفته کربلا رو خوردیم. وقتی یسنا خانم همه جور آتیشی سوزوندن و دیگه کاری نبود انجام بده رفت تو کمد نشست و ذوق میکرد از کاری که کرده بود. ...
28 مهر 1390

یه خبر خوب

مامانی امشب خیلی خوشحاله میدونی چرا عزیزکم؟ آخه امشب بدون اینکه شیر بخوری توی بغلم خوابیدی و این یعنی یه موفقیت بزرگ واسه وقتی که خواستم از شیر بگیرمت زیاد اذیت نشی دخمل طلا.قبل از اینکه بخوابی شیر خوردی و بعد رفتی یه کم بازی کردی چراغ رو که خاموش کردم اومدی تو بغلم و خوابیدی.دوستت دارم عزیز دلم دیشب بابا خوابیده بود پای تلویزیون یه دفعه رفتی لپشو کشیدی و گفتی گوگولی!!!! (چطوری یادت بود نمیدونم) بابا نزدیک بود درسته بخوردت. ...
28 مهر 1390

فرهنگ لغات یسنایی

خیلی وقت پیشا یه انیمیشنی ساختن که یه پسری میاد تو خونه و هی میگه مامان! مامان! مام! ماما! مامی!! همینجور ادامه میده تا مامان رو کلافه میکنه... بعضی وقتا فکر میکنم شما جای اون پسربچه ای و من جای مامانه!!!!از صبح که بیدار میشی همینطوری میگی مامان! مامان جون! مامانم! مامانی که خیلیاش کاملا بیمورده! عزیزکم امروز شما 4تا کلمه جدید یاد گرفتی: شربت که میگی ابت. هلو که میگی لولو ماکارونی که میگی ماتی کتاب  که میگی تابس!!! خدا حافظی رو هم چند روزی میشه که یاد گرفتی و خیلی بامزه و غلیظ میگی خدافسس!!! مامان خیلی دوست داره عزیز دلم!!   ...
28 مهر 1390