یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

دوستی از جنس ستاره

1392/4/22 13:33
نویسنده : مامان الهه
2,201 بازدید
اشتراک گذاری

سفر مشهدمون پر بارتر شد با دیدن یه دوست نازنین که مدتها بود دلم با دلش آشنا شده بود و انگار خیلی وقت بود که همدیگرو میشناختیم و تو هم عکسهای وبلاگش رو دنبال میکردی همیشه. اصلا یه جورایی انگار یه آشنای قدیمی بود. زهره نازنین به همراه قشنگترین بهانه زندگیش که از اولین وبلاگهایی بود که خوندن دلنوشته هاش برای دختر نازش رو هیچ وقت از دست نمیدادم. تو این دوسالی که وبلاگ نویس شدم مثلا، زهره عزیز همیشه بوده و با حرفهاش و آرامش درونیش همراهم بوده. همیشه جاهایی که من تو رفتار با تو به در بسته میخورم مثل دوست شفیق به یاریم میاد و هر چی که بلده به منم یاد میده که بتونم بهترین باشم برات. از وقتی که خبر دادم که رسیدیم به شهرتون دل تو دلم نبود که یه قرار بذاریم و ببینمش. بهت گفته بودم که اگه مشهد بریم نیایش رو هم میبینی آخه تو هم مثل من هر وقت میای پای لب تاپ اولین چیزی که میخوای اینه که عکسهای نیایش رو بذارم ببینی انگار تو هم حس کرده بودی که این عکسها مال چه موجود فرشته سانیه و تو هم میپرسیدی پس کی نیایش رو میبینم؟ القصه قرار ها گذاشته شد و عصر یک شنبه زهره جون به همراه همسر محترمشون و البته نیایش نازنین زحمت کشیدن و اومدن دنبالمون تا بریم به جایی که خاله فریبا بهش میگه میعادگاه عاشقان: کلوپ پاندا. از لحظه ای که تو و نیایش کنار هم نشستین انگار دوستهای چندین ساله این و تمام مسیر رو با هم حرف زدین و هر چی عروسک و اسباب بازی داشته و نداشته داشتین و اتفاقهای افتاده و نیفتاده رو  واسه هم تعریف کردین و کلی شاد بودین. تنها قسمت بد ماجرا سرماخوردگی تو بود که همون عصر یک شنبه وقتی از خواب بیدار شدی دیدم بهش دچار شدی. میخواستم زنگ بزنم و قرار رو کنسل کنم ولی دلم نیومد که زهره رو نبینم و نیایشم رو تو بغل نگیرم واسه همین دل رو به دریا زدم و رفتیم. چقدر نیایش جون از سرماخوردن میترسید که بهت میگفت یسنا اونورتر بشین من تازه خوب شدم دوباره سرما نخورم. خلاصه اینکه رسیدیم کلوپ پاندا و وقتی اونجا رو دیدی آنچنان ذوقی کردی که نگو نمیدونستی کدوم بازی رو انتخاب کنی عزیز دلم. نیایش جون مثل مامان مهربونش به کمکت اومد و راهنماییت میکرد که اول کجا برین و چه بازی انجام بدین. مثل دوتا دوست خوب و مهربون دست به دست هم دادین و راه افتادین و یکی یکی بازیها رو انجام دادین. منم از دیدن خاله زهره و کنارش بودن لذت میبردم . قربون نیایش برم که اون شب رو برات خاطره انگیزتر و به یادموندنی تر کرد با انتخاب یادگاریی که واست گرفته بود یه پاندای بامزه که به گفته خود نیایش واست پاندا گرفته بود که وقتی بهش نگاه میکنی یاد کلوپ پاندا بیفتی . ممنونم نیایشم انتخابت فوق العاده بود نازنین! یسنا از اون شب همش میپرسه کی میریم کلوپ پاندا و من فقط میگم به زودی!!

زهره عزیزم بودن با تو برای من دنیایی ارزش داشت.  دنیایی حرف داشتم باهات که همش تو نگاهت ذوب شد. دلم میخواست ساعتها بنشینم و باهات حرف بزنم ولی سرماخوردگی یسنا این امکان رو بهم نداد. تأخیرم رو تو نوشتن اون شب رویایی ببخش و ممنونم که نوشتن از اون شب رو به من سپردی با اینکه تو بهتر از من مینویسی ولی شکسته نفسی کردی و منتظر من موندی. مأموریت سختی رو بهم سپردی .ببخش بانوی مهربونی اگه درخور تو و دختر نازنینت نبود...به امید روزی که دوباره نگاهم با نگاهت پیوند بخوره و این بار شش نفری با هم باشیم . عکسهای اون شب رو به دیوار این خونه آویزون میکنم که همیشه یاد من و یسنا بمونه  اون شب  پرستاره...

 

مشهد کلوپ پاندا

 

کلوپ پاندا مشهد

 

کلوپ پاندا

 

کلوپ پاندا

 

نقاشی

کل سفر مشهد تو صبا بودی وبس. هر کس هرجا ازت میپرسید اسمت چیه میگفتی صبا بدون تعلل. تو کلوپ پاندا هم که هرجا وارد میشدین اسمتون رو میپرسیدن تو هم سریع جواب میدادی صبا. یادته زهره! چقدر نگران شدم اونجا. ولی بابا محمد یه راهکار داد اونم اینکه تا وقتی مشهد هستیم اجازه داری صبا باشی وقتی برگشتیم دیگه یسنایی و خیلی خوب جواب داد.

یسنا و نیایش

 

یسنا و نیایش کلوپ پاندا

 

کلوپ پاندا

عاشق این ژست نیایشم اینجا

نیایش و یسنا

 

نیایش نازنین در کلوپ پاندا

یسنا و نیایشم دوستیهاتون همیشه پاک و یکرنگ بمونه مثل اون شب زیبا تو کلوپ پاندا...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (35)

مامان نیایش
22 تیر 92 14:30
الهه ی عزیزم عززززززززززززززززززیززززززززززززززززززززززززمی ممنونم از محبتت هات واقعا من وشرمنده میکنی خودت خوبی ماهی الهه ای برای همین دل پاکت با همه دل ها آشنا میشه و مهربون ممنونم ازت و اینکه واقعا زیبا نوشتی با خوندنش دوباره رفتم به همون لحظه ها یادم اومد از صبای نازنینمچه قدر برای منم جالب بود این رفتارش و اینکه چه راهکار خوووووووووووووووووووبی به ذهن بابایی رسید به ذهن ما چیا نرسید عکسها هم خیلی قشنگه من که دو تا بیشتر ندایمالان همه عکسهات رو بر میدارم راستی قرار بود دیگه لهجه ام درست بشه تو نوشتن نه ؟خیلی کیف کردم از خوندن این خاطره ی زیبا ممنونم که اینقدر بهم انرژی میدی به داشتن دوستای خوبی مثل شما افتخار میکنم و اون شب برای ما هم خاطره انگیز و به یادموندنی شد میدونم که نیایش و یسنا هم قدر همو میدوننن و دوستی هاشون همیشگیمیشه ان اشالله راستی حال هر دوتون خوبه ایشالا بهتر شدین

فدای تو مهربون... توخودت پر انرژی هستی و پر مهر. منم به داشتن شما افتخار میکنم و آرزو میکنم دوستیهامون پایدارتر از قبل بشه و پر مهرترفدات بشم خودم عکسها رو میفرستم واست. خدا رو شکر ما هم بهتر شدیم با عوارضش دست به گریبانیم. راستی این لهجه ات هم خیلی باحاله مخصوصا وقتی با لحجه زیبای مشهدی قاطی میشه نه عوضش نکن ما زهره رو همینجویی دوست داییم
مامان نیایش
22 تیر 92 14:31
ای بابا جیگر عکسها رو که نمیشه save کرد اشکالی نداره زحمت ایمیل کردنش با خودت دوستون دارم یسنا عزیزم رو ببوس


عزیزم خودم برات میفرستم. گلم
زینب
22 تیر 92 14:53
چه حیف شد اومدین مشهد و اینقدر نزدیک ما بودین و هم رو ندیدیم... امیدوارم خوش گذشته باشه بهتون... موفق باشین


اتفاقا اونجا که بودیم بازهره عزیز یادت کردیم و اینکه چقدربه کلوپ نزدیکین. کم سعادتی از من بوده زینب عزیزم
مامان نیایش
22 تیر 92 15:03
راستی نیایش میگفت اون نقاشی من یه آدمه که رفته تو خونه نه یه خونه


الان که خوب نگاه میکنم میبینم راست میگه ها
مامان نیایش
22 تیر 92 15:09
نیایش اومده پیشم الان میگه چه عکس های قشنگی بزرگش کن میگم نمیشه باید بعدا عکس ها رو از الهه جون بگیرم میگه همه عکس هاش قشنگه ولی این آخری قشنگ نیس میگم چرا میگه چون تنهام یسنا پیشم نیستبهش میگم برای مامان یسنا نوشتم چیزی که گفتی میگه چرا نوشتی اون خوشش نمیاد ناراحت میشه حالا ناراحت نشی عززززززززیززززززززززززززم


ای من به فدای نیایشم که این همه مهربونه. قربونت برم این عکست آخه خیلی ناز شده گلم. نه عزیزم واسه چی ناراحت بشم؟ این مهربونی تو رو میرسونه خوشگل من. دلم برات تنگ شده عزیزم
مامان پارمیس
22 تیر 92 16:36
خدای مننننننننننننننن
چقدر یسنا فرق کرده با این لباس. تو عکسای اول نشناختمش. چه لباس برازنده ای. چه شب خوبی! خوش باشید همیشه و دوستیهاتون پایدار


مرسی عزیزممممممممممم. نگاه شما برازنده است و قابل احترام
مريم مامان آريا
22 تیر 92 17:27
اي جان يسنا جون رو نگاه خوشحالم بهتون خوش گذشته به نظر من دوستاي مجازي واقعي تر و بهتر از دوستاي واقعي هستن هميشه شاد باشين
خاله ی نیایش
22 تیر 92 18:58
سلام به مامان یسنا جون گل
از عکسها معلومه حسابی خوش گذشته .
ایشالا همیشه خوش باشین .
خیلی هم زیبا نوشتید .

خوشحالم که خواهرم و نیایش نازم دوستای گلی مثل شما و یسنا جون پیدا کردن
امیدوارم دوستی هاتون همیشگی باشه .
ممنون از عکسهای زیبایی که گرفتید .
از طرف من یسنا جونو ببوسین

ُسلام به تک خاله نیایش جون گل!
کنار خواهر و خواهرزاده ناز شما مگه میشه بد بگذره ؟!! جاتون خالی بسیار خوب بود و خیلی خوش گذشت. منم افتخار میکنم به دوستی با خواهر ناز شما و ایشالا که یسنا و نیایش هم دوستهای خوبی برای هم بمونن
مامان سونیا
22 تیر 92 21:51
دوستیهاتون مستدام و پایدار انشالله که حسابی بهتون خوش گذشته چه عکسای قشنگی هزار ماشالله به یسنا خانم با این عکسهای قشنگش


ممنونم عزیزم..
❤مامان رامیلا کوچولو❤
23 تیر 92 0:42
سلام خاله جان به رامیلای ما رأی بدید لطفا کد 620 .
مامان امیرحسین و کوثر جونی
23 تیر 92 1:06
زیارت قبول.همیشه خوش باشید .خیلی خوبه دوست داشتن های نتی که میشه همیشگی .الهی الهی همیشه خوش باشید.آمین


ممنون.
مامي كيانا
23 تیر 92 10:29
دوستيهاتون برقرار


ممنون
مامان ترنم
23 تیر 92 11:31
هميشه دوستيهاتون پابرجا. داشتن دوستهاي خوب هميشه يه نعمته و چقدر خوبه كه اينجوري با وجود اين همه فاصله دلها به هم نزديك بشه. الهه جون تو اينقدر مهربوني كه هميشه دوستيهات هم قشنگه.


ممنون لیلا جان.دوست خواب نعمت بزرگیه.خیلی مهربونی عزیزم تو که خودت الگوی مایی
مامان آینده یه فسقلی
23 تیر 92 13:00
دوستی هاتون همیشگی باد ...


تشکر
رضوان مامان رادین
23 تیر 92 14:34
چقدرررر عالی...پس شما تونستید یکی از دیگه از دوستهای مجازیتونو ببینید... یسنا جون و نیایش جون حسابی بازی کردند...از چشمهای هر دوتاشون شیطنتت و شادی میبارهاما ما هنوز هم دلمون تنگه یسنا و مامان مهربونشه


قربونت ما هم دلمون تنگ شده خیلی زیاد ایشالا به زودی دیدارامون تازه بشه
شهرزاد مامان حسین
23 تیر 92 19:24
الهی. چه ملاقات جالبی. منم یه بار تصادفی یکی از دوستای وبلاگیم رو دیدم.


حتما دیدار شما هم خیلی شیرین بوده نه؟
فاطمه شجاعی
24 تیر 92 1:09
سلام
خاطره قشنگی بود و همچنین عکسای خیلی قشنگ آفرین به قلم زیباتون
امیدوارم همیشه شاد باشید



سلام
ممنونم خانم شجاعی عزیز
مامان مهبد كوچولو
24 تیر 92 8:28
چقدر شيرينه وقتي قصه ي ديدار دو دوست در دو ديار متفاوت رو ميشنوي .دوستي هاتون پايدار و پر از يكرنگي و صفا . هميشه به خوشي و شادي ايشالله . ميگم لباس يسنا خيلي خوشگل و زيباست و بهش مياد ها .


مرسی دوست همیشه همراه من.
میترا
24 تیر 92 11:51
سلام الهه جون واقعاً بهت تبریک میگم به خاطر قلم و ذوق خوبت یه خواهش داشتم منم یه پسر دو نیم ساله دارم خیلی دلم میخاد براش وبلاگ درست کنم اطلاع خاصی ندارم میتونید راهنماییم کنید.


سلام میترای نازنین خیلی ممنونم ازت. عزیزم کار خاصی نمیخواد انجام بدی فقط باید یکی از سرویسدهنده های بلاگ رو انتخاب کنی و بعد وبلاگت رو بسازی و یکی یکی از روزهای زندگی پسرت رو براش یادگار کنی و ثبتشون کنی.من خودم هم بلاگفا رو دارم و هم نی نی وبلاگ ولی با نی نی وبلاگ راحت تر میشه با کسایی که بچه های همسن و سال پسرت دارن آشنا شد. چون خودش یه صفحه واسه اینکار داره. این آدرس ایجاد صفحه جدیده:http://www.niniweblog.com/register.php
تموم اطلاعات لازم رو براتون اینجا نوشته و خیل یراحت میتونید ازش استفاده کنید. موفق باشید.
مامانی
24 تیر 92 13:21
همیشه خوش باشید
چقدر خوب
دوستیهاتون پابرجا باشه


مرسی مامان امیرعلی ناز
مامان محمدرهام جون
24 تیر 92 16:17
چه جای خوبی خیلی خوشم اومد عکسها عالی بوددوستیهاتون پایدار ومحبتهاتون جاودان

بووووووووووووس برای صباونیایش خانوم گل


جاتون خالی بود بسیار.مرسی عزیزم
مامی امیرین
24 تیر 92 22:59
دیدن دوستان وبلاگی واقعا دلچسب..
دوستیتون مستدام.


ممنون. یه روزی دیدار شما نصیبمون بشه
مامان نیروانا
25 تیر 92 7:31
عزیزای من! خیلی خوشحالم که بهتون حسابی خوش گذشته. اون شب همه ش یادتون بودم، مرسی که یاد منم بودین. واقعاً آرزو میکنم شش نفری و چه بسا بیشتر با زینب و دیانای عزیزم هشت نفری اونجا باشیم. خداییش میعادگاه عاشقان نیست!!!
قربون اون یسنام بره که شخصیت صبا درش حلول کرده و آفرین به ابتکار بابا محمد که ایشالا الان ایشون یسنان دیگه. ببوسش که یه دنیاست


جات خیلی خالی بود فریبا جون و همینطور جای نیروانای نازنینم که با یسنا و نیایش شاد باشن و بخندن..منم آرزو میکنم که یه بار هممون با هم جمع بشیم و بچه ها با هم خوش باشن و البته 9 نفری با بودن باباهای مهربون و اگه زینب و دیانا هم باشه که دیگه چه عالی
مهرنوش مامان مهزیار
25 تیر 92 8:51
سلام عزیزم. خوبی زیارت قبول. چه خوب که نیایش و مامان گلشو دیدی امیدوارم روزی برسه که منم شما رو از نزدیک ببینم. خانمی از سفره افطار عکس بفرست من منتظرما


سلام ممنون عزیزم.کاش میشد یه روزی یه جایی همه دوستای خوب وبلاگی رو کنار هم ببینیم.. قربونت مهرنوش جان من که مثل شما هنر مند نیستم خانم ولی سغی خودمو میکنم
مامان مهبد كوچولو
25 تیر 92 9:59
پچ پچ گلم


ممنون. خیلی اطلاعاتت خوب بود مرسی
مامان رها
25 تیر 92 10:15
سلام الهه جون من از طرف پست زهره جون هدایت شدم به خوندن این پست شما و چه زیبا نوشتین عزیزم من هم مثل شما زهره جون رو خیلی دوست دارم و حرفهاش همیشه به من انرژی میده خوش به سعادت شما که لحظاتی رو با ایشون بودین دخمل ماهت رو از طرف من ببوس عزیزم


سلام خوش اومدی مامان رها... زهره جون خیلی دوست داشتنیه و دیدارش اینو بیشتر بهم ثابت کرد... مرسی که اوومدی پیشمون
مامان نیایش
25 تیر 92 10:34
سلام الهه جون اتفاقا اول که پست قبلبت رو خوندم گفتم پس چرا به دیدن نیایش نرفتید . چون از نوشته هاتون معلومه که باهم خیلی دوستید . اما حالا دیدم که حسابی بهتون خوش گذشته . همیشه دوستیهاتون بادوام باشه .


سلام مرسی از این همه توجهت... ممنون دوست خوبم
مريم مامان آريا
25 تیر 92 17:41

دوست دارم يسنا جونم


ما هم شما رو دوست داریم خاله مهربون
مامان پریسا
28 تیر 92 0:53
وای چه جالب پس شما هم مثل ما زهره جونو دیدی؟ من هم خیلی دوستشون دارم هم خودش هم نیایش عزیزم.


وای پس شما هم قبلا حظشو بردین. خیلی دوست داشتنی هستن
مامانی درسا
28 تیر 92 4:51
انشاالله که همیشه دوستی تون پابرجا و سلامت باشین عزیزم عکسای دختری هم عالی بودن یسنایی میبوسمت گلم

ممنون عزیزم مرسی از حضور گرمابخشت
ارغوان
29 تیر 92 15:37
این قرارهای وبلاگی خیلی میچسبه


خیلی زیاد ایشالا خدا دیدار شما رو هم قسمت کنه
مامان آبتین
30 تیر 92 3:29
دلتون لبریز شادی
و طاعات و زیارتتون قبول درگاه حق !


ممنون عزیز دل
مامان مهبد كوچولو
1 مرداد 92 8:40
كجايي دوستم ؟؟؟؟!!!!! خيلي تاخير داري ؟؟؟؟!!! اميدوارم هر جا هستيد سلامت و شاد باشيد


از گرمای هوای کلافه ام و حوصله نوشتن رو ازم گرفته..
مامان آناهیتا
15 مرداد 92 9:20
همیشه به سفر و شادی عزیزم. به امید روزی که همه ما با هم در کنار هم یه عکس یادگاری بگیریم.


منم به اون روز امید دارم وبس
یلدا
18 شهریور 92 18:26
سلام وبتون خیلی نازه
دس مریزاد


ممنون