دوستی از جنس ستاره
سفر مشهدمون پر بارتر شد با دیدن یه دوست نازنین که مدتها بود دلم با دلش آشنا شده بود و انگار خیلی وقت بود که همدیگرو میشناختیم و تو هم عکسهای وبلاگش رو دنبال میکردی همیشه. اصلا یه جورایی انگار یه آشنای قدیمی بود. زهره نازنین به همراه قشنگترین بهانه زندگیش که از اولین وبلاگهایی بود که خوندن دلنوشته هاش برای دختر نازش رو هیچ وقت از دست نمیدادم. تو این دوسالی که وبلاگ نویس شدم مثلا، زهره عزیز همیشه بوده و با حرفهاش و آرامش درونیش همراهم بوده. همیشه جاهایی که من تو رفتار با تو به در بسته میخورم مثل دوست شفیق به یاریم میاد و هر چی که بلده به منم یاد میده که بتونم بهترین باشم برات. از وقتی که خبر دادم که رسیدیم به شهرتون دل تو دلم نبود که یه قرار بذاریم و ببینمش. بهت گفته بودم که اگه مشهد بریم نیایش رو هم میبینی آخه تو هم مثل من هر وقت میای پای لب تاپ اولین چیزی که میخوای اینه که عکسهای نیایش رو بذارم ببینی انگار تو هم حس کرده بودی که این عکسها مال چه موجود فرشته سانیه و تو هم میپرسیدی پس کی نیایش رو میبینم؟ القصه قرار ها گذاشته شد و عصر یک شنبه زهره جون به همراه همسر محترمشون و البته نیایش نازنین زحمت کشیدن و اومدن دنبالمون تا بریم به جایی که خاله فریبا بهش میگه میعادگاه عاشقان: کلوپ پاندا. از لحظه ای که تو و نیایش کنار هم نشستین انگار دوستهای چندین ساله این و تمام مسیر رو با هم حرف زدین و هر چی عروسک و اسباب بازی داشته و نداشته داشتین و اتفاقهای افتاده و نیفتاده رو واسه هم تعریف کردین و کلی شاد بودین. تنها قسمت بد ماجرا سرماخوردگی تو بود که همون عصر یک شنبه وقتی از خواب بیدار شدی دیدم بهش دچار شدی. میخواستم زنگ بزنم و قرار رو کنسل کنم ولی دلم نیومد که زهره رو نبینم و نیایشم رو تو بغل نگیرم واسه همین دل رو به دریا زدم و رفتیم. چقدر نیایش جون از سرماخوردن میترسید که بهت میگفت یسنا اونورتر بشین من تازه خوب شدم دوباره سرما نخورم. خلاصه اینکه رسیدیم کلوپ پاندا و وقتی اونجا رو دیدی آنچنان ذوقی کردی که نگو نمیدونستی کدوم بازی رو انتخاب کنی عزیز دلم. نیایش جون مثل مامان مهربونش به کمکت اومد و راهنماییت میکرد که اول کجا برین و چه بازی انجام بدین. مثل دوتا دوست خوب و مهربون دست به دست هم دادین و راه افتادین و یکی یکی بازیها رو انجام دادین. منم از دیدن خاله زهره و کنارش بودن لذت میبردم . قربون نیایش برم که اون شب رو برات خاطره انگیزتر و به یادموندنی تر کرد با انتخاب یادگاریی که واست گرفته بود یه پاندای بامزه که به گفته خود نیایش واست پاندا گرفته بود که وقتی بهش نگاه میکنی یاد کلوپ پاندا بیفتی . ممنونم نیایشم انتخابت فوق العاده بود نازنین! یسنا از اون شب همش میپرسه کی میریم کلوپ پاندا و من فقط میگم به زودی!!
زهره عزیزم بودن با تو برای من دنیایی ارزش داشت. دنیایی حرف داشتم باهات که همش تو نگاهت ذوب شد. دلم میخواست ساعتها بنشینم و باهات حرف بزنم ولی سرماخوردگی یسنا این امکان رو بهم نداد. تأخیرم رو تو نوشتن اون شب رویایی ببخش و ممنونم که نوشتن از اون شب رو به من سپردی با اینکه تو بهتر از من مینویسی ولی شکسته نفسی کردی و منتظر من موندی. مأموریت سختی رو بهم سپردی .ببخش بانوی مهربونی اگه درخور تو و دختر نازنینت نبود...به امید روزی که دوباره نگاهم با نگاهت پیوند بخوره و این بار شش نفری با هم باشیم . عکسهای اون شب رو به دیوار این خونه آویزون میکنم که همیشه یاد من و یسنا بمونه اون شب پرستاره...
کل سفر مشهد تو صبا بودی وبس. هر کس هرجا ازت میپرسید اسمت چیه میگفتی صبا بدون تعلل. تو کلوپ پاندا هم که هرجا وارد میشدین اسمتون رو میپرسیدن تو هم سریع جواب میدادی صبا. یادته زهره! چقدر نگران شدم اونجا. ولی بابا محمد یه راهکار داد اونم اینکه تا وقتی مشهد هستیم اجازه داری صبا باشی وقتی برگشتیم دیگه یسنایی و خیلی خوب جواب داد.
عاشق این ژست نیایشم اینجا
یسنا و نیایشم دوستیهاتون همیشه پاک و یکرنگ بمونه مثل اون شب زیبا تو کلوپ پاندا...