یه اتفاق شیرین
اینقدر شیرین و پر هیجان بود این دیدار که نمیدونم باید چی بنویسم ازش. فقط همینو بگم که دیروز اتفاقی مهبد گل پسر و مامان فرشته سانش رو توی خیابون دیدم و لذت بردم از اون دقایقی که باهاش همقدم شدم. هیجان این دیدار تا آخر شب باهام بود.چقدر یه دنیا میتونه کوچیک باشه. چند وقتی بود که میخواستم مهدیه جان و مهبد رو از نزدیک ببینم ولی این سرماخوردگیها این اجازه رو بهم نمیداد تا اینکه دیروز کاملا اتفاقی مهدیه جان و مهبد رو توی خیابون دیدم وای چه لحظه ای بود وقتی مهبد رو شناختم و مهدیه رو صدا کردم . چشمهای مهبد خوابالو دیدن داشت وقتی از من قایم میشد. هیجان اون لحظه وصف ناشدنیه. میذارم این هیجان تا دیدار بعدیمون که مطمئنم به همین زودیها خواهد بود باهام بمونه و سرخوشم کنه. یسنا جونم این بار حتما تو هم هستی و با مهبد بازی میکنی. دیشب وقتی بهت میگفتم که مهبد رو دیدم میگفتی مهبد بیاد خونمون و با هم بازی کنیم.. حتما مامانی این اتفاق هم خواهد افتاد به زودی زود...