زیبای من در جشن عروسی
دخترم نیمه اول اردیبهشت رو با شادی و هلهله برگزار کردیم در جش عروسی عمه زهرا. تجربه جالبی بود با تو بودن در این مراسم. از رقصیدنهای بی حدت که حتی آخر شب هم راضی به خانه آمدن نبودی و از ترسیدنت از عمه در لباس عروس. قبل از این هم با هم در جشن عروسیهای زیادی بودیم که هربار با واکنش جدیدی از خودت من رو غافلگیر میکردی. هیچوقت خاطره اولین عروسی با تو را از یاد نمیبرم که با چشمان گریون به خانه برگشتم... از بی قراریهای بی حدت و دايم گریه کردنت که تمام زمان عروسی را با هم در راهرو ها و آسانسورهای تالار گذروندیم... جشن نامزدی خاله ندای عزیز رو هم بابا لطف کردن و شما رو پیش خودشون میبردن که من به خواهر عزیزم و مراسمش برسم اون زمان دقیقا 1 سال و 1 ماه سن داشتی و از سر و صداو هلهله ها میترسیدی.
این بار اما بسیار خانمانه در این جشن حضور یافتی و البته کمکهای خاله نسرین جون هم نباید از قلم بیفته که بعد از تالار تو رو با خودش به خونه آورد تا من با آرامش بیشتری به بقیه مراسم برسم و هم شما که بسیار خسته بودی بتونی استراحت کنی.ازش خیلی خیلی ممنونم.اون شب برای اولین بار بی من خوابیده بودی و من دلم چقدر تنگ شده بود برای تو.
و حالا تمام حرفهایت به عروسی و نای نای ختم میشه. از صبح که بیدار میشی میگی بریم خونه مادر نای نای بذاریم. عروس بیاد داماد بیاد نانای کنیم.
خوشحالم که این اردبیهشت هفت رنگ با جشن عروسی ادامه پیدا میکنه و با عروسی خاتمه. در این نیمه باقیمانده دو عروسی دیگر در راه داریم که بسیار بسیار خوشحالم از این همه شادی و از همه بیشتر برای تو که میخواهم همیشه شاد باشی و شادی کنی هرچند که میدانم از عروسهای آینده هم خواهی ترسید.