یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

روزهای ما

1393/2/29 11:31
نویسنده : مامان الهه
552 بازدید
اشتراک گذاری

دیگه کم کم داره اردیبهشت هم تموم میشه و با تموم شدنش مهد هم دیگه نمیری... تصمیم سختی بود واسه رفتن یا نرفتنت ولی خوب بالاخره تصمیم گرفتم دیگه مهد نری بلکه شاید از بهونه گرفتنهات کم بشه چون حس میکنم یه بخشی به خاطر دور بودن از من باشه... هرچند میدونم برات سخت باید باشه که بخوای تو خونه بمونی ولی بهتره که دیگه تابستون رو خونه بمونی.جدیدا به حرکات ژیمناستیک علاقه پیدا کردی و بعضی وقتها میگه مامان منو بفرست کلاس لاله!!!(کلاس رقص باله...یه روز داشتم در موردش با مامان پرستش حرف میزدم که شنیدی و در موردش پرسیدی و منم واست توضیح دادم). اینروزا دارم رو خودم کار میکنم که کمتر نق زدنهای تو روم تأثیر بذاره... جدیدا وقتی محرومیت میگیری و میری تو اتاق حرفهای بامزه ای میزنی. همه اش ای خدا ای خدا میگی...میگی کاش من یه خواهر داشتمزیبا ای خدا من چکار کنم... مامانم باز ناراحت شد....ای خدا به ما یه بچه گیگه بدهتعجبنمیدونم ربطش به اذیت کردنای تو چیه ولی خیلی بامزه اینا رو میگی و من خیلی جلوی خودمو میگیرم تا نیام تو اتاق...کوچولوی دوست داشتنی من با همه اذیت کردنهات و گریه کردنهات الان که دارم اینا رو برات مینوسم دلم تنگ شد واست کاش زودتر بیای و من بغلت کنم عزیزم...
 

 

پسندها (14)

نظرات (20)

مامان مهدیه
29 اردیبهشت 93 11:41
عزيزم اميدوارم كه اين سن بحراني و اين نق زدنهاي جور واجور به خوبي و خوشي ختم به خير بشه . چه كار خوبي ميكني كه نميزاري بره مهد توي تابستون ! اما خوش به حالت من چه كنم كه مجبورم پسرم رو بزارم مهد !!! اينجوري نميشه الان بهت ميزنگم تا درد و دل كنم .... آخه خبرهايي در مهد در راهه !!!
مامان الهه
پاسخ
عزیزم خیلی ناراحت شدم از این خبرهای در مهد... امروز هم رفتم واسه تسویه حساب ولی هیچی به مدیرشون نگفتم و اومدم... دلم برای مهبد و تو میسوزه که چقدروقت و انرژی گذاشتی واسه عادت کردن مهبد به مهد... ولی بد به دلت راه نده ایشالا بهتراز اینا در انتظارت باشه
مامی کیانا
29 اردیبهشت 93 11:43
نق زدن بهانه گرفتن درخواست يه خواهر ديگه نرفتن به مهد كلاس رقص خدايا چقدر تفاهم اينروزها ما بدجور درگير اين جملاتيم كيانا هم هر وقت محروميت ميگيره و ميره تو اتاق يه كارهاي بامزه اي ميكنه خدا شاهده ديروز بعدظهر ديگه از كارهاي كيانا و بهانه گيريهاش اينقدر كلافه شده بودم كه گوشيو برداشتم و زنگ زدم به همسري ميخواستم گريه كنم ولي مثل ديوانه ها بلند بلند ميخنديدم نميدونم چرا به نظر من كه نداشتن همبازي بزرگترين مشكل كيانا ست
مامان الهه
پاسخ
خوشحالم که این پست رو گذاشتم آخه یه جورایی فکر میکردم فقط مشکل منه.... الان خیالم راحت شد که میتونه اقتضای سنشون باشه...منم بعضی وقتها اینقدر عصبی میشم که میخوام فرار کنم ولی خوب جایی رو ندارم برم
مامانی
29 اردیبهشت 93 11:50
عشق من ای خدا ما با شماها چه کارکنیم خوردنی هادقیقا نیایش هم همین طوره ای خدا ای خدایی میکنه که بیا و ببین گفتم حتما از خودم یاد گرفتهآه میکشه چه آهی ..با خودش حرف میزنه زنگ میزنه به دوستش مثلنی به قول خودش باهاش درد دل میکنه هیمن طور که یسنا میگه مامانم باز ناراحت شده چه کارکنم الهه جون این لینکی که گذاشتم رو حتما بخون
مامان الهه
پاسخ
مرسی عزیزم حتما میام پیشت ببینم چی نوشته
مامانی
29 اردیبهشت 93 21:33
چه عکس های نازی عسلم
مامان الهه
پاسخ
ممنونم
مامانی
29 اردیبهشت 93 21:33
فکر نکنی اون موقع عکس ها رو ندیدم نه نیایش نذاشت ادامه بدم
مامان الهه
پاسخ
قرربون نیایش جونم
مامان متین و مهبد
29 اردیبهشت 93 22:37
سلام خانمی.دخترت ماشالله خیلی فهمیدست.این روزا متوجه شدم بچه ها از سر تنهایی غر میزنن.مثلا روزایی که متین با مهبد مشغوله کمتر غر میزنه و در عوض وقتایی که به مهبد بیشتر توجه میکنم بهونه گیر میشه و اذیت میکنه .حتی مهبد رو هم اذیت میکنه که بیشتر بهش توجه کنم.
مامان الهه
پاسخ
سلام یعنی میگی به مناجاتش با خدا گوش بدم
مامان فتانه
29 اردیبهشت 93 22:46
عزیزم چه عکسای نازی
مامان یسنا کوچولو
30 اردیبهشت 93 1:30
سلام عزیزم.خاله جون ماشالا روز به روز داری بزرگتر میشیا. الهه جون شرمنده من ادرس وبلاگو عوض کردم اخه با هیچکس لینک نمیشد. اینم ادرسه جدیدمه. yasna-jojow.blogfa.com
مامان فريبا
30 اردیبهشت 93 7:32
عزیزم، کلاس لاله حتماً بذارش. براش خوبه باید در مورد کلاس زبان ازت بپرسم که کجاست و چه جوریه. اینکه تصمیم گرفتی بیشتر با یسنا بمونی واقعاً شجاعانه ست و امیدوارم لحظه های خیلی شادی رو باهم بگذرونین. فقط از زینب و زنگ تجربه ش (niniq) برای انجام بازی های ساده و خیلی تأثیرگذار با یسنام کمک بگیر که به هر دوتون بیشتر خوش بگذره. قربون درد دلاش با خدا برم الهی
مامان الهه
پاسخ
امروز رفتم برای پرس و جوی کلاس باله... هر سوالی داشتی بپرس عزیزم همه جوره در خدمتیمکار زینب جون که حرف نداره همیشه میرم پیشش و کلی ایده میگیرم ازش..به نظرت خیلی شجاعانه بوده کارم؟ خودم هنوز نمیدونم قراره چه اتفاقی بیفته... ولی امیدوارم
مامانی
30 اردیبهشت 93 10:51
پس کامنتای من کوووو؟
مامان الهه
پاسخ
همینجاست عزیزم جاش امنه.. من یه کم تنبلای کردم و جواب دادن
مامانی
30 اردیبهشت 93 10:52
اومدم بگم عاشق این عکس یسنام این جوری نگاه میکنه چرا نمیشه saveکرد؟
مامان الهه
پاسخ
عزیززم ... واست میفرستم کدومشو میخوای
مامان و مهزیار
30 اردیبهشت 93 12:20
الهه جون باهوش یسنا از تو باهوش تره میدونی چراااااااا؟؟؟؟؟ چون اگه یه نی نی دیگه باشه شما کمتر حواست به یسنا خواهد بود و کمتر محرومش میکنی از همین الان فکر یه نی نی دیگه باش خانمی
مامان الهه
پاسخ
واقعا یعنی اینطوری فکر میکنی... نمیدونم چی بگم...
مامان مهتاب
30 اردیبهشت 93 22:06
این عکس که لابلای فواره ست خیلی هنری شده واقعا زیباست
مامان الهه
پاسخ
ممنونم عزیزم..
رضوان
31 اردیبهشت 93 11:12
چه عکسهای خوشگلی...یسنا جون خاله دلم برات تنگ شده
مریم مامان آریا
31 اردیبهشت 93 16:28
قربون شیرین زبونیش برم عکسهاش هم عالی ببوسش از طرف من
مامان زهره
31 اردیبهشت 93 16:31
سلام عزیزم خیلی دلم براتون تنگ شده بود . خوب راست می گه دیگه یه نی نی دیگه می خواد یه خواهر یا برادری که بتونه باهاش بازی کنه . مگه نه؟
مامان زينب
3 خرداد 93 15:00
اي جوووووووونم. قربون درد دلاش برم من كلاس باله و ژيمناستيك حتما بفرستش. به تمركزش خيلي كمك مي كنه. حسابي هم خوش به حالش ميشه. اين عكسش چه خشكله. كجاست اينجا كه اينقدر خوشكله؟
مامان الهه
پاسخ
سلام ممنونم زینب جان..اینجا اصفهانه بیا با هم بریم اینجا
مادر اميرين
4 خرداد 93 11:33
عزيزم سلام دلتنگ همه دوستان خوبم هستم. . . انگار همه بچه ها اين نق زدنها رو دارننننن!!!!! خدا به ما صبر بده
مامان الهه
پاسخ
وای چقدر دلم برات تنگ شده بود سمی جون... زود به زود بیا پیشمون
مامان مینا
5 خرداد 93 22:08
سلام خانمی .این پارک اب و آتیش دقیقا کجات .و در ضمن هر ساعتی از روز این فواره ها کار میکنن؟
مامان الهه
پاسخ
عزیزم آب و آتش نیست .توی یکی دوتا از پارکهای اصفهان یه مکانی درست کردن که فواره ها توی ساعات مشخصی از روز با ریتم اهنگ کار میکنن و بچه ها اجازه دارن که اونجا آب بازی کنن...
مامان مینا
15 خرداد 93 11:44
ای وای منو بگو فکر کردم شما تهران هستید.