باغ وحش و خرگوش
شنیده بودم که باغ وحش اراک خیلی بزرگه و گونه های متنوعی از حیوانات رو داره. بابا محمد ولی قبول نداشت و میگفت چندتا حیوون بی حال و بی رمق رو گذاشتن تو قفس و این هم دیدن نداره. به هر حال روز جمعه 31 خرداد ،آخرین روز بهار بالاخره طلسم شکسته شد و موفق شدیم ببریمت باغ وحش! یکی دوساعتی مونده بود به اتمام ساعت بازدید وارد شدیم و چیزی که دیدیم با چیزی که بابامحمد تصور میکرد زمین تا آسمون فرق میکرد و یه باغ وحش درست و حسابی جلوی چشممون دیدیم با حیوونهایی که اصلا بی حال و بیرمق نبودن و برعکس سرحال بودن حسابی!جوری که وقت هم کم آوردیم!! اولش یه کم ترسیدی و سعی میکردی فاصله ات رو با قفسها حفظ کنی و نزدیکشون نمیشدی. ولی کم کم ترست ریخت و حسابی سرحال اومدی ولی باز هم وقتی میخواستی حیوونهایی که جثه بزرگی داشتن رو رو ببینی سعی میکردی دستت توی دست ما باشه و ما کاملا کنارت باشیم.بیشتر از همه عاشق قفس خرگوشها شدی که حسابی مشغول جست و خیز بودن و چندتاییشون هم به قول تو دراز کشیده بودن و داشتن فکر میکردن! حالا از اون روز به بعد همش میگی که از کدوم حیوون خوشت میاد و کدوم رو دوست نداشتی. همش میخوای که یه خرگوش داشته باشی و باهاش بازی کنی و تو بشی مامانش. آخرین بار هم همین دیشب موقع خوابیدنت بود(که یادم انداخت اولین تجربه دیدن حیوونای وحشی رو واست ننوشتم) که میگفتی مامان به بابا بگو یه خرگوش برای من بخره و یه اردک برای تو. من مامان خرگوش بشم و تو هم مامان اردکه!!من میخوام خرگوشم رو خودم بخوابونم نازش کنم! بوسش کنم!!! حالا نمیدونم با این خرگوشی که تو آرزو میکنی چه کنم!!!!