اولین کاردستی
چندشب پیش موقع غروب خوابت گرفت و خوابیدی. واسه همین آخر شب دیگه نمیتونستی بخوابی و شارژ و پر انرژی بودی و همش میخواستی بازی کنی. یکی دو روز قبلش قیچی رو واسه اولین بار دادم دستت تا مهارت قیچی کردن و پیدا کنی تا یواش یواش بتونیم باهم کاردستی درست کنیم..چقدر دیدن تلاشت واسه باز کردن قیچی و بریدن کاغذ دیدنی بود. همونی که عکسش رو گذاشتم واست توی پست قبلی. اون شب ازم خواستی بریم تو اتاقت و ماسک درست کنیم و من هم با خوشحالی این دعوتت رو پذیرفتم.دلم غنج میرفت که با تو بشینم و یه چیزی درست کنم و من کیف کنم از دیدن تلاشت واسه یادگرفتن چیزای جدید. با هم رفتیم و قیچی و چسب و مقوا اوردیم و نشستیم به کار کردن. چقدر از چسبوندن و قیچی کردن خوشحال بودی و من از تو بچه تر نشسته بودم پای کاغذبازی که نتیجه اش شد این ماسکی که میبینی به تاریخ نیمه شب دوشنبه 29 آبان
ببخش دیگه هنر مامانت دیگه بیشتر از این نبود. از بچگی هم نقاشیم خوب نبود دیگه مامانی . این یعنی یه شیره، یالش رو که بانارنجیه خودت بریدی و بعد دیگه دستت خسته شد از قیچی کردن ، کار چسب زدن رو به عهده گرفتی و چه خوب هم میچسبوندی عزیز دلم.
قبل از این که بخوایم ماسک بسازیم گفتی: مامان عکس نگیریا!!! ولی وروجک من آخه مگه میشه از اولینهات عکس نگیرم عزیزم!! هر چند بعدش خودت ازم خواستی و رفتم دوربین رو آوردم ولی خوب نذاشتی از مراحل کارت عکس بگیرم دخترکم.
یه چیز دیگه هربارکه قیچی رو باز میکردی میگفتی قیچی داره میخنده. ایشالاه همیشه زندگی به روت بخنده