بخواب گل مامان
نخوابیدنت دیگه واسمون امری طبیعی شده. از صبح که حالا به یمن عقب کشیدن ساعت رسمی، ساعت خوابت از 10 به 9 تغییر کرده تا آخر شب ساعت 12 و اگه دیگه هیچی نگیم تا 1!!! بیداری و با خوابیدن مبارزه میکنی. بابا محمدت همیشه با من شوخی میکنه و میگه ساعت 6 که میشه میگی یسنا چشماش پر خوابه و اگه الان باهاش بازی نکنیم خوابش میبره. ساعت 10 شب میگی دیگه الان میخوابه یسنا پاشو بریم مسواک بزنیم که میخوایم بخوابیم!!! ولی ساعت 12 دیگه داد میزنی بچه جون چرا نمیخوابی؟ امروز ظهر که نخوابیدی عصر هم حمام کردی و کلی هم بازی کردی مگه خواب نداری؟؟؟!! میبینی کوچولو با نخوابیدنت ما رو به سوژه بابا تبدیل کردی!!!! واقعا همینطوره و تو دم غروب خوابت میگیره ولی بعد انگار یه انرژی مضاعفی از عالم غیب بهت میرسه و دیگه تا ته اون انرژی رو در نیاری نمیخوابی. بعضی وقتها از این همه مبارزه ات واسه نخوابیدن حیرون میمونم. عزیز دلم واقعا خوابیدن چه مشکلی داره هان؟؟ میشه بگی کوچولوی مامان؟؟؟ ولی مامانی این رو هم بگم که وقتی میخوابی دلمون واست تنگ میشه. دلمون میخواد تا خوابیدی بیدارت کنیم بیشتر از من بابا چون وقت کمتری رو به خاطر مشغله هاش میتونه باهات باشه و دلش میخواد بیشتر باهات وقت بگذرونه.هر چند تو همون ساعتهایی که با هم هستین خیلی بهت خوش میگذره از برق چشمات معلومه.
پی نوشت: 5 شنبه صبح یه سورپرایز قشنگ از یه دوست عزیز داشتم.صدای عزیزی رو شنیدم که پر بود از شادی و امید و مهربونی. یه دوست خوب که انرژی صداش از پشت تلفن بهم رسید و پر شدم از شادی.یک دنیا سپاس دوست مهربونم که از این دنیای مجازی یه خاطره خوب واسم ساختی.
فقط کاش تو کوچولو هم با پرنسس پشت خط صحبت میکردی اونوقت میشد نور علی نور. پرنسس زیبای من بدون یسنا خیلی دوستت داره فقط یه کم خوابالو بود. قول میدم تو اولین فرصت باهات حرف بزنه. دنیا دنیا دوستتون دارم مادر و دختر مهربون