بماند ماندگار
دیروز وقتی میخواستیم از اصفهان برگردیم بیایم به سمت اراک و پیش بابا میگی من نمیام! آخه چرا نمیای؟ آخه خاله نسرین تنها میشه!! میگم خوب بابا تنهاست میخوایم بریم پیش بابا!! میگی: خوب تو برو پیش بابا که تنها نباشه من هم میمونم پیش خاله نسرین که تنها نمونه!!!!!
چند روزی که اصفهان بودیم همش با خاله نسرین بودی یک شب هم پیشش خوابیدی باورم نمیشد که بتونی بدون من هم بخوابی. هرکاری داشتی به خاله نسرین میگفتی و انگار به من مرخصی داده بودی. خاله نسرین سپاس
یه سفر متفاوت داشتی دیروز برای اولین بار با اتوبوس برگشتیم!! خیلی واست جالب بود. اولش از شیشه های بزرگ اتوبوس خوشت اومده بود و ذوق زده بیرون رو نگاه میکردی. بعد توجهت به زیاد بودن صندلیها جلب شد. بعد از نیم ساعت کنجکاوی خوابیدی و نزدیک اراک بیدار شدی. از مسیر 4 ساعته 3 ساعتشو خواب بودی و چه خوابی!!!!!
صبح از خواب بیدار شدی و میگی مامان من دلم درد میکنه میگم چرا مامان ؟ میگی آخه برا بابا تنگ شده!! گفتم بابا رفته دانشگاه زودی میاد میگی با موبایلش رفته !!!!
(موبایل بابا شده اسباب بازی جدیدت که بابا به خاطر گل روی شما چندتا از این نرم افزارهای talkingنصب کرده و شده دستاویز جدید شما)