یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

لحظه دیدار نزدیک است

هیجان زیادت برای ورود خواهری رو امروز با دلدردهای کاذبت نشونم دادی... حس دوشب دور از من بودن و هیجان ورود عضو جدید شاید خیلی برات سخت باشه ولی میدونم تو از پسش برمیای نازگلکم . باهمه عشقت ساک خواهری رو آماده کردی و وسایل راحتی من تو بیمارستان رو یکی یکی لیست میکردی که چیزی از قلم نندازم ...  فردا برای توهم روز بزرگی خواهد بود ....
30 تير 1395

جشن پایان سال

نوآمور عزیز یسنا صالحی به تو که همانند پرستوی زیبا به دنیای بیکران علم بال گشودی و با سعی و تلاش خود دوره پیش دبستانی رو با موفقیت به پایان رساندی تبریک گفته امیدواریم در سایه الطاف پروردگار مهربان دستهای کوچک توانای تو دریچه های دانش را باز نموده و همواره ترسیم کننده پیروزیهای مستمر درخشان برای آینده و کشور عزیزمان ایران باشد.   پیش دبستانی و دبستان مهرآیین کوشا   دخترک شش ساله من!جشن پیش دبستانیتون و مراسم خداحافظی با مربی دوست داشتنیتون و دوستای عزیزت هم برگزار کردی و  امیدوار و دلشاد یه مرحله دیگه رو پشت سر گذاشتی و چشم به روبرو داریم... ازونجایی که میدونستی مهرماه بیشتر دوستات و مربیت رو خواهی دید خی...
17 خرداد 1395

مهربان کوچک من

بعضی وقتها پیش خودم میگم اینهمه مهربونی رو چطور توی دل کوچیکت جا میدی؟اینقدر بی شیله پیله و صادقانه محبتت رو به همه ابراز میکنی که بعضی وقتها نگرانت میشم برای بعدهای تو در این دنیای بزرگ .... دیگه یواش یواش شمارش معکوس برای ورود خواهری رو شروع کردی هر هفته نگاهی میکنی به هفته به هفته های بارداری تا ببینی رستا کوچولومون الان چقدری شده؟شکل چیه؟چند هفته دیگه مونده ...هرچند گاهی اوقات نگرانی رو تو چشمات میبینم که با ورود عضو کوچولوی خونواده جایگاهت چی میشه!!!منم همیشه سعی ام رو کردم که بتونم مطمینت کنم که تو جایگاه خودت رو برای همیشه حفظ خواهی کرد. این هفته جشن پیش دبستانیتون رو پیش رو داریم و قراره برامون شعر و سرود بخونید.من بیشتراز تو هیج...
2 خرداد 1395

...

نه اینکه حواسم بهت نباشه ها نه! فقط تمام و کمال وقت نوشتن ندارم . فقط بدون به زودی میام با کلی نوشته برای تو. که اینروزا به نظرم خیلی بزرگ شدی خیلی
14 ارديبهشت 1395

حمایت!!!!!

با بی حوصلگی رفتی و یه نقاشی کشیدی و نمیدونم میخواستی به کی تقدیمش کنی . تو یه صفحه اچار سفید فقط اون پایینش چارتاخط کشیده بودی و خیلی سرسری رنگی زده بودی و آوردی که من مهر تأییدی بزنم روی خطوط درهمت. منم گفتم مامان وقتی حوصله نداری کاری انجام نده !!این خوب نیست…رفتی تو اتاق و با قیافه حق به جانبی دوباره برگشتی پیشم و گفتی:یه کم ازبچه ات حمایت کن!!!من چطوری پس پیشرفت کنم!!!!!!
20 فروردين 1395

۹۵و آرزوی تو

روزهای آغازین سال جدید رو با یه آرزو پیش بردی :کاش من یه قدرتی داشتم تا هیچ وقت نخوابم و هیچ وقت حوصله ام سر نره و همه اش در حال بازی باشم. اینجوری دیگه خسته نمیشدم که بخوام بخوابم.!!!! نمیدونم چرا الانم فکر میکنی این قدرت رو نداری ... 
12 فروردين 1395