یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

آذر و دی و بهمن

دخترک زیبارویم اینقدراین سه ماه درگیر مدرسه و مریضهای جوراجورش شدیم که دیگه مجالی برای نوشتن پیدا نکردم .با هر ویروسی تو سرماخوردی و حسابی درگیر شدی و به دنبال تو رستا کوچولومون هم سرما میخورد.خلاصه روزگاری گذروندیم. امید که این یکماه باقیمونده زمستون رو به عافیت بگذرونید
2 اسفند 1395

کلمه به کلمه

هیچ چیز قشنگتر از دیدن دست خط تو و نوشتنت نیست عزیزکم. اونقدر تمیز و با دقت مینویسی که من از نگاه کردنش سیر نمیشم امیدوارم همیشه با حوصله و دقت کارهات رو انجام بدی این متن زیبا رو معلم عزیزتون اول دفترهای املاتون نوشته و من چقدر خوشحال شدم از خوندنش و از بودن معلم مهربونتون که تک به تک براتون وقت میذاره دستانت پرتوان باد   ...
4 آذر 1395

جامانده های مهرانه

عسلکم ، زیبای من،چقدر ازین خونه خاطراتت عقب موندم من. روزها تو موبایلم مینویسم ولی وقت منتقل کردن به اینجا رو پیدا نمیکردم .الان همه رو برات مینویسم نازنینم مهرآیین جشن شکوفه هاتون رو 28 شهریور برگزار کرد و چقدر من و تو و بابا برای این روز هیجان داشتیم روزجشن من و تو رستا به بغل راهی مدرسه شدیم و موقع ورودت دوست ویار همیشگیت ماندانا با یه شاخه گل و نقاشی قشنگی به استقبالت اومد. دیدن اون همه جوجه رنگی صورتی و سرخابی قند تو دل مامانها آب میکرد و ما هم مثل شما هیجان داشتیم . برنامه های مدرسه انجام شد و شما کلاس بندی شدین و اسم کلاستون گلها شد و بعد با معلم مهربونتون رفتین سر کلاس فردای جشن شکوفه ها یه سفر سه روزه داشتیم به کرمانشاه و...
10 آبان 1395

...

این روزها بدجور در حال امتحان کردن مایی. ماهم یه وقتهایی از دستمون در میره و نمره خوبی نمیگیریم . دلبندم خودت خوب میدونی که من و بابا چقدر دوستت داریم و هربار میخوای مطمین بشی ازین دوست داشتن کارهای نوزادگونه ازت سرمیزنه تا به خیال دل کوچولوت مارو امتحان کنی و ببینی که رفتارمون چیه. یکی دوباری پاسخ دادم به رفتارت . ولی تمام تلاشم رو میکنم که با حرف زدن متوجه ات کنم که نیازی به این کار نداری چون من یه جور دیگه دوستت دارم دختر مهربون مو بلندم .میدونم که اینروزها شاید کمتر وقت کنم که مثل قبل باهات بازی کنم یا حتی حرف بزنم .خواهر کوچولوت تقریبا تمام قوای ما رو مال خودش کرده ولی بازهم تمام تلاشم رو کردم که وقتهایی رو فقط مال خودمون دوتا باشه ماد...
25 شهريور 1395

دندانپزشکی

نمیدونم دندونهای دایمت عجله دارن برای درومدن یا دندونهای شیریت حسابی جاخوش میکنن و به راحتی جاشون رو به دایمیها نمیدن. دوتا از دندونهای پایینت دارن از پشت جوونه میزنن و هنوز دندون شیریت محکم سرجای خودش نشسته . امروز چهارنفری رفتیم دندونپزشکی تا ببینیم چکار میشه کرد که دکتر نظرش این بود که دوهفته دیگه صبر کنیم و تواین دوهفته حسابی سیب و هویج گاز بزنی تا دندونت لق بشه و خودش بیفته .آرزوی همیشگیت هم همین بود که کاش یه بار با غذاخوردن دندونم بیفته. .. حالا تا دوهفته دیگه باید صبر کنیم که اگه نیفتاد دوباره دندونت رو بکشی. یکی از دندونهات رو هم پرکردی و حسابی گریه کردی ... دستای کوچیکت موقع  پرکردن و روکش زدن تو دستهای من بود و حسابی فشار می...
3 شهريور 1395

یک روز

روز سختی پشت گذاشتیم .بعد از چند روز که همه هوامون داشتن تنها بودیم.. تو سرماخوردی و رستا با خوابهای کم و سبکش عملا انجام کارها رو برام سختتر کرده . کم خوابی و بیخوابیهای این چند روز هم توان بدنی من رو کم کرده . امروز دلتنگ روزهای قبل شدم .روزانه هایی که با تو میگذروندم و دلتنگتر روزهای قبل تر از بودن تو. برای دونفره هام با بابا محمد... باید زمان رو مدیریت کنم .هممون به آرامش نیاز داریم باید هوای هم رو داشته باشیم....
31 مرداد 1395

دخترم همدمم

بیست و شش روز از ورود خواهرت به زندگیمون میگذره. این چند روز برات چالشهای جدیدی داشته . گاهی سخت بود برات که بتونی شرایط رو بپذیری و غیر مستقیم حرکاتی نشون میدادی که من در خلوت خودم فکر میکردم که نکنه ضربه بخوری از این شرایط ولی باز هم مثل همیشه من رو  غافلگیر میکنی با مهربونیات. توکارها خیلی کمکم میکنی و موقع تعویض پوشک خواهری همه لوازم رو آماده میکنی برام . ممنونم از کمکهایی که بهم میکنی. ترم جدید زبانت از هفته دیگه شروع میشه و تعطیلات ماهم آخر این هفته تموم میشه و برمیگردیم اراک و زندگیمون میفته به روال عادی... با کمک هم این روزای پیش رو به بهترین شکل میگذرونیم
26 مرداد 1395