یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

داستان پوشک

1391/4/27 1:50
نویسنده : مامان الهه
902 بازدید
اشتراک گذاری

استارت پروژه از 20 فروردین زده شد. پروژه از پوشک گیریت رو میگم دخترم. وقتی دیگه عزمم رو جزم کردم که خودت از داشتن پوشک ناراحت بودی و موقع پوشک شدنت درامی داشتیم دیدنی تمام خونه رو دنبالت بودم و با خواهش  وتمنا و گاهی دعوا موفق میشدم که پوشکت کنم. آخه یکی دوباری که گذاشته بودم بدون پوشک باشی خیلی بهت مزه داده بود و فهمیده بودی که خیلی راحت تر میتونی بازی کنی و تحرک داشته باشی. اول با جایزه شروع کردم با برچسب و بستنی که خیلی دوست داشتی ولی در مورد برچسب به بن بست خوردم چون هر دفعه قرار بود یه برچسب بگیری ولی نمیتونستی قبول کنی که نمیشه همه برچسبها رو با هم داشت . کلی گریه میکردی این بود که بی خیال برچسب شدم و با همون تشویق با بستنی ادامه دادم. قید خونه رو هم زدم. البته اینو هم بگم که قبل از این که به طور جدی با هم شروع کنیم چند باری گذاشته بودم که تو خونه آزاد باشی و چند باری هم توی خونه کارت رو انجام میدادی ولی به روی خودم نمیاوردم و فقط لباست رو عوض میکردم تا یه وقتی حس بدی پیدا نکنی ولی خودت ناراحت میشدی که پاهات خیس میشدن. چند باری هم خودم نشونت دادم که چطور باید از دستشویی استفاده کنی.(هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی به یه همچین چیزی مجبور بشم ولی خوب باید یاد میگرفتی و چاره ای نبود این رو هم از خاله الهام و خاله افسانه نازنین یاد گرفتم که کلی  همراهم بودن) .(دستشویی رو هم که خوب با آبنما و کلی برچسبهای پنگوئن تزیین کرده بودم که واست راحتتر باشه) خدا رو شکر وقتی که جدی تر تمرین کردیم راحت تر قبول کردی و یاد گرفتی ولی باز هم بعضی وقتها یادت میرفت که بگی و کار از کار میگذشت. این برنامه روزهامون بود ولی شبها همچنان پوشک میشدی. پیش خودم گفتم اگه مرحله به مرحله پیش بریم شاید بهتر باشه و خدا رو شکر خوب هم جواب داد. وقتی هم از خونه بیرون میرفتیم هم پوشکت میکردم  که فکر کنم یه کم روند کار رو کند تر کرد ولی خوب به نظرم بهترین کار بود اون موقع. خدا رو شکر توی خونه خیلی زود جواب گرفتیم و موفق شدیم ولی خوب همه جا رو هم کثیف کردی مهم نبود مهم این بود که یاد بگیری. خیلی وقتها باهام لجبازی میکردی و وقتی میرفتیم دستشویی میگفتی جیش ندارم ولی تا میومدیم بیرون خودتو خیس میکردی یکی دوباری واقعا عصبانی شدم و یه بار هم بد دعوات کردم  و بعدش کلی عذاب وجدان گرفتم. ببخش گلم ولی خوب منم کامل نیستم.این برنامه فقط مخصوص ج.ی.ش بود و هنوز میترسیدی که توی دستشویی پ.ی.پ.ی کنی من هم اصراری نداشتم وقتهایی که میدیدم که مضطربی و به خودت میپیچی پوشگت میردم تا راحت باشی . 3 -4 روزی ادامه دادم  وباهات صحبت میکردم که اگه پوشک نشی خیلی بهتره. تا اینکه وقتی واسه اولین بار موفق شدی تو دستشویی کارتو انجام بدی تشویقت کردم در حد تیم ملی که فکر کنم همسایه هامون هم فهمیدن که چه اتفاق بزرگی رخ داده توی خونه کوچیک ما.!!!

بعد اینکه یاد گرفتی که توی روز خودتو کنترل کنی رفتیم سراغ شبها.من هنوز اصرار داشتم که شبها پوشکت کنم چون از وقتی نوزاد بودی تا همون شبی که قرارشد پوشک نشی شبها هم خودتو خیس میکردی  ولی اینبار دست من نبود و خودت نخواستی که شب پوشک بشی و کلی خواهش و گریه کردی که پوشک نشی من هم تصمیم گرفتم به خواسته ات تن بدم و به تصمیمت احترام بذارم. واسه همین کلی با هم صحبت کردیم که شب تختت رو خیس نکنی. خیلی سخت بود یکی دوباری نصفه های شب بیدار شدم  و بیدارت کردم و رفتیم دستشویی و خوب همکاری هم کردی. چند شب کارمون همین بود ساعت میذاشتم و بیدار میشدم و با هم میرفتیم دستشویی. یکی دوباری هم خوب از دستمون در میرفت و کار از کار میگذشت. ولی خوب این  شبها هم تموم شد و  یاد گرفتی که دیگه جاتو خیس نکنی.

رسیدیم به مواقع بیرون رفتن با اینکه بهت اطمینان داشتم که امکان نداره دیگه خودت رو خیس کنی ولی باز هم مضطرب بودم . با رفتن خونه مادر شروع کردیم و فاصله های کوتاه بیرون رفتن و کلی یادآوری میکردم که اگه مشکلی داشتی حتما به مامان بگو و خونه مادر هم به فاصله 1 ساعت میبردمت دستشویی و خوب باز هم مثل همیشه خوب همکاری کردی باهام. تا همین یکی دو هفته پیش وقتی که قرار بود که زمان بیرون از خونه زیاد باشه با پوشک میرفتیم که مبادا مشکلی پیش بیاد ولی باز هم ناراضی بودی تا دیشب که دل رو به دریا زدیم و وقتی قرار بود واسه خرید و رفتن به شهر بازی که چیزی حدود 4 - 5 ساعتی میشد بیرون باشیم بدون پوشک رفتیم و هیچ مشکلی پیش نیومد.

خدا رو شکر که همه چیز رو برنامه ریزی پیش رفت و تموم شد و خانم کوچولوی خونه ما به یه مرحله جدید از زندگیش وارد شد. 3 ماه  این برنامه ها طول کشید ولی خوب نتیجه اش خوب بود. الان تنها مشکلی که با هم داریم اینه که خودتو خیلی نگه میداری و میترسم که بهت آسیبی برسه خیلی نگران بودم که باز خاله افسانه به کمکم اومد و گفت اشکالی نداره بچه ها همشون تو این سن همین کارو میکنن و بعد یه مدت تموم میشه. ازت ممنونم کوچولوی مستقل مامان که اینقدر خوب با شرایط کنار اومدی و از پسش براومدی. اینا رو نوشتم که وقتی خودت شدی یه مامان مهربون شاید بتونی ازشون استفاده کنی واسه نوه عزیز من!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

رضوان
27 تیر 91 2:12
الهه جون ممنون.کلی یاد گرفتم که با رادین چکار کنم












مامانی درسا
27 تیر 91 2:20
آفرین گلم یه کمی طول کشید ولی آفرین به دختری خودمون که بالاخره تونست ....... عزیزم بزرگ شدی واسه خودت ها .......


بله خاله جون بالاخره تونستم.
مامان آرشیدا کوچولو
27 تیر 91 2:31
امیدوارم پروژه تون با موفقیت به ثمر برسه
رمز 1333


خاله به ثمر رسیده
مامان باربد
27 تیر 91 3:50
ای ول مامانی دمت گرم .
مامان باربد
27 تیر 91 4:30
عاشقتم یسنا جونییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی


:
مامان نيروانا
27 تیر 91 8:32
سلام الهه ي نازنين. مرسي عزيزم بخاطر راهنمايي مفصلت و بيشتر از اون محبت خالصانه ت. كلي بهم كمك ميكنه مطمئنم. براي من و نيروانام دعا كن كه با كمترين خدشه اي به اعصاب و روح و روانمون اين سربالايي سخت رو بالا بريم. فداي مهربونيات




مامان امیرحسین ومحیا
27 تیر 91 9:04
الهی راحت شده دختر گلم .همیشه موفق باشین .
مامان یسنا
27 تیر 91 9:34
سلام خوبین ممنون از اینکه بهم سرزدین
منم مامان یسنام ما یزدی هیستیم دوست دارم بیشتر باهاتون آشنا بشم حتما به منم سر بزنین


حتما. خوشحالم که باهاتون آشنا شدم
مامان یسنا گلی
27 تیر 91 9:34
آفرین یسنا جون
دیگه واسه خودت خانومی شدییییییی.
کی بشه یسنا ما هم دیگه پوشک نشه و با مامانی همکاری کنه


به این زودیا خاله نگران نباش
مامان نیایش
27 تیر 91 12:25
ان شا الله که همیشه موفق باشید توی تمام مراحل زندگی خدا رو شکر که این مرحله ی سخت رو خوب پست سر گذاشتی مامانی هم کامل توضیح داده برای همه دوستای گل دستش درد نکنه ایشالا همه موفق باشن


وحیده
27 تیر 91 13:44
خدا رو شکر الهه جون.این هم یه مرحله بزرگی بود که مامان توانایی مثل تو با آرامش پشت سر گذاشت.مثل همیشه کلی چیز ازت یاد گرفتم


ممنون عزیزم همیشه بهم لطف داشتی و داری. خوش اومدی به جمع مادران وبلاک نویس
مامان تسنیم
27 تیر 91 23:11
سلام خیلی استفاده کردم خدا قوت دعا کنید من هم براحتی این پروژه رو تموم کنم الان وسط راهم.....
مامان يگانه
28 تیر 91 1:53
خيلي خوب توضيح داده بودين من الان دارم با يگانه كار ميكنم البته يك كم تنبلي ميكنم. گاهي هم ميبرمش دستشويي ميگه ندارم همينكه ميايم بيرون چند دقيقه بعد كارشو انجام ميده نميدونم چيكار كنم ؟
مامان ماهان
28 تیر 91 10:41
به به موفقیت در پروژه بزرگ پوشک گیری رو بهت تبریک میگم عزیزم خدایی پروژه سنگینیه
شهره مامان مینو
28 تیر 91 22:14
تبریک بابت این موفقیت...
ساناز مامان غزل
29 تیر 91 0:27
سلام مامان گل یسنا خانوم ممنون از تجربیات شیرینی که در اختیار ماگذاشتید موفق و پیروز باشید
مامان دینا
29 تیر 91 1:51
مبارکه .مامانی خسته نباشی.افرین به این دخمل باهوش .صد افرین به صبر وپشتکار مامانی ودخملی.
مامان امیرحسین و امیرعلی
29 تیر 91 22:52
مامانی خسته نباشی..واقعا رو پروژه عظیمی کار کردی!!امیرحسین و راحتتر از اونی که فکر کنم از پوشک گرفتم ولی امیرعلی رو 2 روز باهاش کار کردم به جایی نرسیدم .البته همه میگن زوده.. چه جالب نوشتی واسه نوت بمون ..خیلی خوشم اومد.موفق باشید تو تمام مراحل زندگی.
مامان حسني
31 تیر 91 7:54
سلام واقعا تبريك ميگم موفقيت بزرگيه خودم هم اين روزا درگيرش هستم انشالله فرصت كنم مي نويسم خداراشكرپرونده پوشك يه هفته اي بسته شد ولي هنوز پي پي را نگه مي داره انگارمي ترسه همش مي خوادبره حموم افرين به مادرودختربا پشتكار
الهه مامان روشا جون
1 مرداد 91 23:25
خیلی خیلی مبارکه که پروژه تون با موفقیت به پایان رسیدولی من که اگه روشا بخواد دو روزش بشه 3 روز فکر کنم دق کنم.میترسم خونه رو کثیف کنه.از الان دارم غصه اون موقع رو می خورم.ولی خیلی خوبه که اینا رو نوشتی واسه ماها خیلی کمک میشه.ممنون الهه چون.عزیز دلم رو ببوس
مامان الهه
2 مرداد 91 2:12
واقعا تبریک میگم به خاطر پشت سر گذاشتن این مرحله که فکر میکنم سخت ترین مرحله بچه داری باشه برای یسنا جونم
مامان سونیا
4 مرداد 91 10:56
چه عالی خوش به حال تون هم شما هم یسنا جون من که عاجز شدم در این پروژه عظیم و هیچگونه حریف سونیا خانم نمیشم
مامان متین
4 مرداد 91 13:56
با کلی تاخیر .افرین به تو خاله جون .پروژه سختی رو داشتید که خدارو شکر خوب پیش رفته .منم الان با متین سر همین نگه داشتن خودش مشکل دارم ولی دوره ایه که میگذره.
مامان آرشیدا قند عسل
10 مرداد 91 11:56
سلام تبریک میگم بخاطر موفقیتتون ، خدا کنمه منم بتونم آرشیدا رو از پوشک بگیرم البته آرشیدا تقریبا از 18 -198 ماهگی میگه جیش ولی وقتی میگه که همون لحظه دیگه جیشش داره میاد نمیدونم چکنم چون شاغل هم هستم کمی هم میترسم ممنون میشم راهنمائیم کنید.
مامان پریسا
12 مرداد 91 8:17
سلام مامان عزیز. من هم میخوام این پروژه رو شروع کنم. از چند تا وب دارم بررسی میکنم تا به اینجا رسیدم. خیلی برام جالب بود. والبته کمی ترس افتاد تو دلم. الان پریسا 21 ماهشه نمیدونم الان وقتش رسیده که اموزش روشروع کنم یا نه.
مامان پریسا
12 مرداد 91 8:17
راستی تمایل دارید بیشتر باهم دوست بشیم.؟