صبح جمعه دلپذیر
8 صبح جمعه است و من مست خواب. بیدار میشی و به رسم همیشه از توی تختت صدام میکنی و منو میخوای. با تمام جاذبه و گرمای تخت از جام بلند میشم و میام کنارت دراز میکشم ازت میخوام بخوابی میگم امروز جمعه است میتونیم بیشتر بخوابیم و هنوز برای بیدار شدن زوده. میگی مامان خواهش میکنم بیدار شیم بازم ازت میخوام بخوابی عزیزکم ، با استرس میگی آخه اگه بخوابیم زود شب میشه و نمیتونیم بازی کنیم!!! با این حرفت خوابو از سرم میپرونی و تو خوشحال منو میبوسی و میگی پس من برم یه آبی به دست و صورتم بزنم بیام . بلند میشم واسه آماده کردن صبحانه. با زیرکی و مهربونی میری پیش بابا و بیدارباش میزنی بابا هم میگه بابا جون بذار بخوابم خستگیم دربیاد بعد بلند میشم رو میکنی به بابا و میگی بیا یه بوست بکنم خستگیت تموم بشه. معجزه گر من! خوب میدونی بوسه های تو معجزه میکند زیباترین دلیل زندگی ما