یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

پیشروانه

1392/8/7 14:38
نویسنده : مامان الهه
447 بازدید
اشتراک گذاری

دیگه خبری از بهونه گیریات برای مهد رفتن نیست،امروز که اومدم دنبالت مربیت با خنده میگفت: یسنا دلش میخواد اینجا ناهار بخوره !!!یه روز براش ناهار بذارین. گفته امروز مامانم خیلی کار داره من  اینجا میخوابم!!! من که سر از کار تو کوچولو در نیاوردم ولی خوشحالم که اینهمه خوشحالی...

اینم کتابهای مهدتون که دیروز بهتون داده بودن و قراره ازین به بعد توی مهد کار کنید

مهد کودک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (15)

رضوان مامان رادین
7 آبان 92 19:22
وای چه کتابهایی خوش به حال یسنا جونی...
پس کلا سییتم تلفن و اینترنتتون ریخته بهم چه بدددد


بالاخره درست شد ازین به بعد بیشتر در خدمتیم عزیزم
مامان نیروانا
8 آبان 92 7:04
هورا شدی الهه جونم، هورا هورا
قربونت برم یسنای من! فدای اون خانومیت بشم من. مبارکت باشه. موفق باشی عزیزم. یک دو سه حرکت رو به بالا


مرسی عزیزم به دلگرمیات موفق شدیم
مادر امیرین
8 آبان 92 12:19
موفق باشی..دختر دوست داشتنی.
مامان مهبد كوچولو
8 آبان 92 13:00
چه با مزه !! امروز مامانم خيلي كار داره من اينجا ميخوابم وروجك ديگه معلومه حسابي با محيط اخت شدي ها . خوشحالم كه تلاش هاي الهه جونم بي تاثير نبوده .

واقعا خنده داره !! این همه استرس، آخرش این شد!!!مرسی عزیزم
مامان دینا جون
9 آبان 92 0:37
چه خوب که دخترمون انقدر علاقه مند شده .مامانی به شما هم تبریک میگم بابت صبوری راهکارهای موثربرای رفتن به مهد . خدا قوت


مرسی گلم... خدابه هممون صبر بیشتری بده
مامان متین و مهبد
10 آبان 92 14:17
سلام خانمی. خوبی .یسنا گل چه میکنه. ببخشیدا خیلی وقته نبودم ببین یسنا خانم چه پیشرفتایی کرده .ماشالله مهد کودک میری خاله جون. ایشالله دانشگاه رفتنت
مامانی چه ماجراهایی داشتی با خانم گلت.
یسنا جونم هم که داره یه پا خارجی میشه.ایشالله همینجوری پیشرفت کنه.البته که همینجوره چون خیلی خیلی باهوشه خوشگل خاله.
عکساس رو نگو که من شیفتش شدم ماشالله هزار ماشالله خانم تر از روز قبل.


سلام خوش اومذی مینا جون .. مرسی که همراهمونی همیشه یادت همیشه باهامونه عزیز دلم
مامان نیایش
11 آبان 92 8:13
سلام . خوشحالم که یسنا جون مهدش رو پذیرفته . می تونم درک کنم چقدر خوشحالی از این اتفاق .


مرسی عزیزم...
ارغوان
12 آبان 92 14:09



مامان محمدرهام جون
12 آبان 92 17:58
عزیززززززززززززززززززدلم افرین به تو دختر گلم

الهه جون شرمنده این کتابارو بیرون میفروشن؟؟میشه نویسنده وانتشاراتشو برام بنویسی

ممنون میشم ،تو وب پسرکم منتظرتونم

مرسی عزیزم... راستش هیچ اطلاعی ندارم که میشه بیرون تهیه کرد یا نه انتشاراتش رو هم نمیدونم یعنی فراموش کردم ولی زیر نظر بهزیستی کشوره انگار شاید یه سرچ بزنی تو نت بتونی اطلاعات بیشتری ازش پیدا کنی این کتابها رو توی مهد باهاشون کار میکنن و خونه نمیارن
مامان آناهیدمهربون
13 آبان 92 18:49
خدا رو شکر ...
مامان فتانه
13 آبان 92 23:19
افرین به این دختری که خوب کنار اومد


مرسی
مامي كيانا
14 آبان 92 8:56
چه مشتاق شده به مهد
آفرين به يسنا جون
به كيانا هم تو مهد اين كتابها رو دادن كتابهاي خوبيه اميدوارم همه بچه ها موفق باشن


منم امیدوارم عزیزم همه بچه ها همه جا شاد و خوشحال باشن
مامان نیایش
15 آبان 92 10:09
قربونت برم اینقدر عاشق مهد شدی عزیزم دیگه اونجا نخواب تو رو خدا مثل نیایش که میگفت من تا شب میخوام بمونم مهد شب هم پی شمربیم بخوابم


میبینی زهره جون بچه هامون چقدر زود مستقل میشن.... فدای نیایش نازنینم
مامان پارمیس
16 آبان 92 11:29
ای جااااان. ایشالا دانشگاه رفتنش. الهه یعنی دخترت اونقدر بزرگ شده که کتاب درسی داره؟ خدایا باورم نمیشه . هزار الله اکبر. چه روش خوبی واسه تنها نبودنش تو مهد به کار بردی. آفرین. شاد و موفق باشید


بزرگ میشن به یه چشم برهم زدنی... دلم برای پارمیس شیرین زبونمون تنگ شده
مامان یگانه
29 آبان 92 8:37
مامانی این کتابها رو بیرون نمیفروشن؟؟