یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

ختم به خیر شدیم!!

1392/8/5 0:31
نویسنده : مامان الهه
406 بازدید
اشتراک گذاری

آخ که چقدر دلم تنگ شده بود واسه نوشتن... برای اینجا و همه دوستای خوبم... برای از تو نوشتن و برای تو نوشتن...

این چندروزی که گذشت روی پروژه مهدکودکت کار کردیم اساسی. مدیر مهدت ازم خواست کادوهای کوچولو بگیرم و بدم به مربی جدیدت تا باهاش ارتباط برقرار کنی. منم حرف گوش کردم و یکی دوتا کادوی کوچولو گرفتم تا بده بهت و چقدر هم خوشحال میشدی ولی باز شب که میخواستی بخوابی میگفتی من فردا مهد نمیرم. صبح پا میشدی و میگفتی بریم و زود برگردیم!!! یه پری کوچولویی هم بعضی وقتها خونمون سر میزنه و برات زیر بالشِت جایزه میذاره!!!از خود راضی یکی دوباری که اجازه دادی من زودتر برگردم برات جایزه گذاشته بود زیر بالشِت و حسابی غافلگیر شدی و خوشحال و برای پری کوچولوی بینوای خونه ما دستور جایزه های جدید میدادی!!! پیشنهاد خاله فریبای عزیز هم دیگه نور علی نور شد و تیر خلاص رو زد و ما رو راحت کرد از درگیریهای مهدکودک!  این حرف فریبا جون برام تلنگری شد که :بچه ها توی این سن اونچه رو که میبینن بیشتر براشون قابل درک و لمسه، شاید اینکه دستش رو روی قلبش بذاره و تو رو حس کنه زیاد براش ملموس نباشه. واسه همین همون کاری رو کردم که پیشنهاد داده بود(اثر رژ لب) و چقدر هم خوب جواب گرفتم. فریبا جون خیلی دوستت دارم که همیشه بهترینها رو برامون داری.همین شد که دیگه وقتی باهم میریم مهد دوباره مثل روزای اول، دم پله های مهدت وقتی خانم مربیت میاد دم در تا تورو با خودش ببره بدون اینکه نگران بودنِ من باشی میری و چنان با هیجان از کارای روز قبلت براش تعریف میکنی که یادت میره با من خداحافظی کنی!! وقتی اثر رژ لب رو روی دستات داری بهم میگی من دلم برات تنگ نمیشه!!!

زیباترین یادگار خدا، سهم من از عشق تویی...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (15)

مامانی درسا
5 آبان 92 1:28
عزیزم شروع مرحله جدیدت مبارک گل من آفرین به شما که عادت کردی به مهد .... دست مامانی و بابایی و فــــــــــــــــــرشته مهربون کوچولو درد نکنه


فدات مهربون مرسی که اومدی
مامان نیروانا
5 آبان 92 9:11
کوچیکتم الهه جون
نمیدونی چقدر منتظر این خبر شادی بخشت بودم عزیزم.
قطعاً مهربونی تو و آرامشی که به خودت دادی هم بی تأثیر نبوده. چقدر خوشحالم که یسنام به خونه ی دوم خو گرفته.
لحظه به لحظه امید و شادی برات آرزو دارم الهه ی من در کنار زیباترین یادگار خدا، یسنای نازنینم. بوسه بارونش کن، با رژلب یا بی رژلب فرقی نداره، فقط ببوسش از جانب من که خیلی دلم هواشو داره.

ما هم خیلی دوستتون داریم و آروزی دیدارتون رو داریم. سپاس که بهم قوت قلب دادی تو گذروندن اون مرحله. ببوس یادگاری زیبای خدا رو
مامانی
5 آبان 92 10:15
سلام بر الهه خانوم وپسنا جون
بعضیا خداییش تزهاشون عالیه
دستش درد نکنه



سلام بر مامان امیر علی گل. واقعا دووستای خوبم هرکدوم یه پیشنهاد خوب دادن پیشنهاد فریبا که دیگه آخرش بود واقعا دستش درد نکنه
مامان ترنم
5 آبان 92 10:51
چه ايده جالبي داده فريبا جون . واقعا زيبا بود.


واقعا زیبا و کاربردی بود. دست گلش درد نکنه
مامان ترنم
5 آبان 92 10:52
خوشحالم كه اين پروژه رو با موفقيت دارين پيش مي‌رين. آفرين به اين همه حوصله و دقت نظر شما الهه جون.


ممنون به لطف شما دوستای خوب که همه جوره بهم انرژی دادین
مامان پرنیا جون
5 آبان 92 13:01
قربونت برم یسنای گلم .دختر اسمونی که این قدر عاطفی واحساس هستی مثل الهه گلم .دوستون دارم


ممنون محبتت نازنین بانو
مامانی
5 آبان 92 15:58
مامان الهه مهد شکوفه های زندگی
چهارراه پیوند فاطمیه
خداییش مهدش خوبه خیلی خوب هواشو دارن(بزنم به تخته)


چه عالی ایشالا همیشه هواشو داشته باشن
مريم مامان آريا
6 آبان 92 17:00
اي جانم
يه مرحله ديگه از زندگيت شروع شد
انشالله هميشه سلامت باشي و مامانت از دانشگاه رفتنت برامون بنويسه
بوس


مرسی دوست خوبم.
مامان نیایش ونازنین
7 آبان 92 9:15
سلام یسنا جون امیدوارم هر روزت شادتر از روز قبل باشه عزیزم.


مرسی خاله مهربون و همیشه حاضر من
مامي كيانا
7 آبان 92 11:02
ماجراهاي مهد يسنا جون رو كه ميخونم ياد خودم و كيانا ميافتم
ولي چه كار جالبي با رژلب انجام ميدي خيلي برام جالب بود


قربونت هممون انگار یه دوره گذروندیم با این وروجکها. دست فریبا جون درد نکنه با پیشنهاد منحصر به فردش
مامان نیایش
7 آبان 92 11:09
سلام عزیزم چه خوب کردی اومدی بازم
ما هم دلمون تنگ شده بود براتون
خوشحالم که دیگه بهانه گیری نمیکنه یسنای گلم
و با عشق میره به مهد خیلی خوبه آفرین
و چه خوب که پیشنهاد فریبا جون جواب داده واقعا فکر خوبی بود
البته نمیدونم چی میشه که برای بعضی بچه ها مثل نیایش ورووجک من جواب نداد
البته نه در مورد مهد رفتن در مورد تنها و جدا خوابیدن !
وقتی هم اون کار رو براش کردم یه هو انگار ته دلش بیشتر خالی شد!!!!!!!!!
اینو از حالت چهره اش فهمیدم و از اشکی که یه ذره تو چشاش جمع شد!!!!!نمیدونم ...
ولی خیلی خوبه که ختم به خیر شدین شما شاد باشید همیشه


سلام مرسی از محبتت. نیایش نازنین من اینقدرانرژیهای خودت رو خوب جذب میکنه که حس میکنه چطوری میتونه روت تأثیر بذاره نه؟ خیلی کار سختی داری یه چندتا مطلب دارم اگه پیداشون کنم حتما واست میفرستم عزیز دلم.
رضوان مامان رادین
7 آبان 92 18:59
چه فکر جالبی...رژ لب میگم...خدا را شکر ختم بخیر شد


واقعا جالب بود
مادر امیرین
8 آبان 92 12:22
خوب خدا رو شکر که راهکارتون جواب داده!!
البته اگه خیلی هم تمایل نشون نمیداد خیلی مهم نبود..چون حالا سنی نداره و ممکن بود با میل و رغبت خودش نزره بعد ها دلش و بزنه!!!
موفق باشه.


مرسی
مامان فتانه
11 آبان 92 18:49
مااومدیم با یه اپ جدید


چه خوب
مهرنوش مامان مهزیار
12 آبان 92 13:12
عزیزم خوشحالم که ختم به خیر شد. اما خوب دختر گلمون بزرگ شده ماشا...
پست جدید گذاشتم. وقت کردی سر بزن


مرسی از همراهیت حتما میام پیشتون