چند قدم مونده به لحظه عاشقی
امسال دلم میخواست که تولدت حسابی بهت خوش بگذره و خاطره بشه واست. مثل تولد پارسال که هر وقت عکساش رو میبینی برق شادی رو تو چشمات میبینم. ولی خوب امسال با سال قبل یه فرق شیرینی داره و اون هم عروسی خاله نداست که قراره 26 اسفند برگزار بشه و الان با اینکه اراکم ولی تمام فکرم پیش اون قضیه است و درگیریها و کارهای شیرینش. امسال تصمیم گرفتم یه تولد کوچولوی غافلگیرانه واست بگیرم. پنج شنبه شب که مهمونی دوره ای قرار بود خونه ما برگزار بشه و مادر و عموها و عمه زهرا خونمون دعوت بودن با بابا واست یه تولد زودهنگام گرفتیم. کادوها و کیکت رو به خاطر اینکه من سرگرم درست کردن غذا و آماده کردن خونه بودم بابا واست گرفت. میخواستم عافلگیرت کنم عزیز دلم . به مهمونهامون هم خبر نداده بودیم که به زحمت نندازیمشون. خلاصه بعد از شام صدات کردیم و اومدی نشستی و بی خبر از همه جا کیکت رو با شمعای روشن واست آوردیم و همه برات دست زدن وای نمیدونی چقدر تعجب کرده بودی میگفتی وای تولدم!!!! خیلی خوشحال شده بودی .دیگه به حرف مامان نیایش ایمان اوردم اون لحظه که بهم گفته بود:اون چیزی که مهمه فقط عشقه این که از توی هر چیزی اون عشقی که لازمه به بچه منتقل بشه رو پیدا کنی
اون جشن تولد هم یه بهانه است
یه بهانه که به تناسب موقعیت و شرایطی که خوده آدم داره و راحته دنبالش میگرده که بگه چه عشقی میکنه ازاومدن یه روز خاص که براش همه چیزه.. برق شادی رو توی چشمات میدیدم و از دیدنش عشق میکردم. هرچند این تولد تنها تولدت نخواهد بود ولی خیلی خوشحال شدم که تونستم اینجوری غافلگیرت کنم و شادت کنم.
عکسهات همه خونوادگین و نمیشه اینجا واست بذارم ولی همش رو تو آرشیو واست نگه میدارم . راستی کادوی بابا رو بیشتر دوست داشتی چون واست شخصیتهای کارتون دورا رو گرفته بود